الهه(مامان النا) : روناک تو از خواستگاریت خاطره خنده دار داری؟؟؟؟الان بهزاد میگه کافر همه را به کیش خود پندارد
الهه(مامان النا) : وقتی دلم بگیره .....آهنگ خونه خالی مرجان رو گوش دادی؟؟؟با اون خیلی صندوق پست شدم .... وقتی دلم بگیره اونو میذارم و ..... صندوق رو باز میکنم
الهه(مامان النا) : ولی بهزاد من فقط اون موقع حرصم در اومده بود که سوتی دادم و اون اتفاقا تو خواستگاریم افتاد ...الان خیلی خوشحالم که خاطره خواستگاری من مثل بقیه خشک و رسمی نیست ... توش کلی فان داره
الهه(مامان النا) : حالا دختر خاله دوستم خیلی باحال بود ..اون تو خواستگاریش از این صندلهایی بود تو فکر نکنم یادت باشه روش پر داشت پوشیده بود ...بعد میاد برا پسره چایی بیاره ..پاش به لبه فرش گیر میکنه خودش و سینی چایی میافتن رو پسره ...میگفت یه سینی چایی ریخته رو پسره داره میسوزه اینم از خنده و خجالت نمیتونست خودش رو اقلا جمع کنه ... الان با هم ازدواج کردن میگه هرچی میشه پسره میگه تو از روز اول منو سوزوندی