خانه
4.81K

عاشقانه های من

  • ۱۸:۵۰   ۱۳۹۳/۱۰/۶
    avatar
    یک ستاره ⋆|1707 |1793 پست
    از همیشه دلتنگترم .... نمی گویم باش ....نمی گویم لحظاتت را با من سپری کن ....حرف دل من این نیست عزیز جانم ....اکنون بودنت را نه به معنای کنارم بودن ...نه ....بودنت را به عنوان عشق ابدی به من هدیه کن ....بگذار لحظاتم را به جای اشکــــــ .....شوق حضورت پر کند


  • leftPublish
  • ۱۸:۵۱   ۱۳۹۳/۱۰/۶
    avatar
    لواشک پاستیل زاده
    یک ستاره ⋆|1707 |1793 پست
    خـــدایـــا ! بـبـخــش اگــه دنـیـاتــو مـیـفــروشــم بـه یـه نــگاه عـشـقـم . . بـبـخــش اگـه یـکی رو دارم بــرام خـــدایـی مـیـکـنـه . . . بـبـخــش اگـه عـشـقـمـو بـیـشـتـر از جـونی که تــو بـهـم دادی ، دوســـღــــش دارم ! بـبـخــش اگـه بـعـضی وقـتـا ســرت داد زدمــو عـشقـمـو ازت خــواسـتم . . . بـبـخــش اگـه یـه مـوقـعـهـایــی عــاشـقــانــه مـیــپـرستـمـش . . . بـبـخــش اگـه آرامــــــ♥ــــشم خــلاصــه مـیـشــه تــو صــداش . . . خــــدایـــا ! بـبـخــش اگـه مـیـخـوام دنــیـا نـباشـــه ، اگــه اونـیکـه دنــیـامــه نـبـاشــــه . . .
  • ۱۸:۵۲   ۱۳۹۳/۱۰/۶
    avatar
    لواشک پاستیل زاده
    یک ستاره ⋆|1707 |1793 پست
    تا حالا بهت نگفتم ولی حالا می خوام بگم می خوام بگم بی تو میمیرم ..


    می خوام بگم تو دنیای منی ..


    می خوام بگم با تو بودن چه لذتی داره ..


    می خوام بگم دوست دارم فقط به خاطر خودت !!


    می خوام بگم شدی مجنون عشقم …


    می خوام بگم هر وقت اراده کنی برات میمیرم !


    می خوام بگم که می خوام دلمو فرش زیر پات کنم ..


    می خوام بگم نبودنت برام پایان زندگیه !!


    می خوام بگم به بلندی قله اورست و پهناوری اقیانوس اطلس دوست دارم …


    می خوام بگم یه گوشه چشاتو به همه دنیا نمیدم …


    می خوام بگم هیچ وقت طاقت رفتنتو ندارم …


    می خوام بگم مثل خرابه های بم خرابتم …


    می خوام بگم بیشتر از عشق لیلی به مجنون عاشقتم ..


    می خوام بگم هر جور که باشی دوست دارم !!


    می خوام بگم غم تو رو به شادی دیگران نمیدم !!


    می خوام بگم اگه حتی من رو هم دوست نداشته باشی من دوست دارم ..


    می خوام بگم مثل نفسی برام اگه نباشی منم نیستم …


    می خوام بگم هر شب با خیالت می خوابم !!


    می خوام بگم جایگاه همیشگی تو قلب منه !!


    می خوام بگم حاضرم قشنگترین لحظه هام رو با سخت ترین دقایقت عوض کنم


    می خوام بگم لحظه ای که تو رو میبینم بهترین لحظه زندگیمه !!


    می خوام بگم در حد پرستش دوست دارم ….!
  • ۱۸:۵۳   ۱۳۹۳/۱۰/۶
    avatar
    لواشک پاستیل زاده
    یک ستاره ⋆|1707 |1793 پست

  • ۱۸:۵۵   ۱۳۹۳/۱۰/۶
    avatar
    لواشک پاستیل زاده
    یک ستاره ⋆|1707 |1793 پست
    +ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ دراز ميكشم رو تختم... خستم.... نا آرومم.... يه جورايي كلافم..... كامپيوتر رو روشن ميكنم..... مثل هميشه كلي طول ميكشه تا بياد بالا...... رمز پر خاطرش رو وارد ميكنم..... باز صبر ميكنم تا بياد بالا...... تو اين فاصله خيره ميشم به صفحه مانيتور..... نگاه ميكنم......؟ هه....!معلومه كه نه...! من ديگه خيلي وقته كه نگاه نميكنم....... من ديگه خالي شدم......! خالي...... تهي...... مثل مجموعه اي كه توي دبيرستان تا اسمش ميومد لبامون به خنده باز ميشد... چرا......؟ چون اسمش شبيه يه خواننده بود..... ولي در اصل پوچ بود..... درست مثل همون خواننده......! سيستم مياد بالا...... نگاهم به عكس روي صفحه ميفته....... هوس سيگار ميكنم...... آروم آروم از جام بلند ميشم..... در اتاقمو قفل ميكنم....... از توي كمد بهم ريخته و نا مرتبم كه هميشه براي اطمينان درشو قفل ميكنم و كليدشو برميدارم ميرم سراغ كوله قديميم..... همون كوله پرخاطره...... پاكت سيگار و فندك مورد علاقم رو برميدارم....... پنجره اتاقمو باز ميكنم..... بازم ميشينم پاي كامپيوتر....... ميرم تو درايو D....... از لا به لاي فايلام اوني كه ميخوام رو پيدا ميكنم.... روش كليك ميكنم و بعد هم PLAY....... صداش رو تا جايي كه ميتونم زياد ميكنم..... اونقدر زياد كه صداي مامانم در مياد..... نميدونم اول كدومو گوش بدم.....! موزارت يا شايدم پاييز از چهر فصل ويوالدي....! اينقدر توي انتخاب بينشون ميمونم تا آخر هم باخ رو PLAY ميكنم و دوباره برميگردم به تختم..... با ضرب خودمو روش پرت ميكنم.... صداش درمياد ولي توجهي بهش نميكنم...... به پاكت سيگار و فندك توي دستم خيره ميشم..... آروم فندكو توي دستم تكون ميدم.... دو تا قلب كوچولو توش تكون ميخوره..... ياد اون روز سرد زمستوني ميفتم..... دوتايي روي نيمكت يخ زده پارك....... صداي بمش تو سرم ميپيچه..... " اين قلب منه، اينم قلب توئه نا خود آگاه دستم بالا مياد رو روي زنجيرتوي گردنم قفل ميشه..... يه قلب نصفه باز دوباره صداش تو سرم زنده ميشه..... " تا وقتي كه اين توي گردنته تو متعلق به مني....." "اين قلب منه....." "مواظبش باش" "قلب تو هم پيش منه" "بيشتر از جونم دوستش دارم" "دوستت دارم" "دوستت دارم "دوستت دارم" كل اين چند سال مثل يه فيلم كوتاه از جلوي چشمام رد ميشه...... احساس ميكنم چشمام ميسوزه..... نه......! شايدم داره خيس ميشه......! زير لب زمزمه ميكنم : " لعنتي......لعنتي "اين اشكاي من تمومي ندارن انگار......" سيگارمو ميزارم كنج لبم..... درست مثل خودش..... فندكمو ميارم بالا و سيگارمو روشن ميكنم...... با روشن شدنش انگار يه چيزي درونم خاموش ميشه........ انگار خالي تر از قبل ميشم...... انگار سبك ميشم...... پك اول رو ميزنم....... ديگه مثل قديما سرفم نميگيره...... حرفه اي شدم انگار.....! دودشو فوت ميكنم بيرون..... اينقدر به دودش خيره ميشم تا محو بشه..... پك بعدي....... باز هم سرنوشت پك اول...... انگاري با هر پك سبك تر ميشم....... رها تر ميشم........ هنوز چشمام ميسوزه....... يهو يه چيزي راه گلوم رو ميبنده...... انگاري يه خاطرست........ نميخوام يادم بيارم..... ولي مگه ميشه از روزهاي با اون بودن گذشت...... چشمامو مي بندم و محكم روي هم فشار ميدم...... يه قطره از خاطره هام از گوشه چشمم سر ميخوره رو بالش...... ولي اين خاطره كوفتي دست بردار نيست....... تصويرها پر رنگ و پر رنگ تر ميشن...... پيچوندن مدرسه با هزار ترس و دلهره..... لايي كشيدن تو اتوبان با صداي بلند موزيك...... اولين سيگار مشترك....... شمال رفتن يه روزه....... سيگارهاي بعدي........ پك هاي بعدي...... پيك هاي بعدي........ قرار هاي يواشكي شبونه...... تماس هايي كه ساعت12 شب وصل و ساعت6 صبح قطع ميشد..... غيبت هاي 3 روز در هفته مدرسه...... يه كارنامه با 4 تا تجديد....... خنده هاي از ته دل...... ساكت شدن هاي يهويي گريه هاي غروب گير افتادن تو پارك و مامور و كلانتري..... اولين سيلي بابا........ اولين شرمندگي...... داد و بيداد و قهر توي خونه..... اعتصاب غذا و خوردن خوراكي هاي يواشكي...... قطع ارتباط با دنياي بيرون از خونه...... بيدار موندناي تا صبح كنار پنجره..... گريه هاي بي صدا با 10 قدم فاصله...... تماس هاي مسكوت با صداي هق هق روز تولد و جشن دو نفره...... روز تولد و شيشه ويسكي خالي.... روز تولد و سه پاكت سيگار خالي...... همه چي عالي بود...... همه چي...... تا اون روز شوم واي.....! اون روز شوم...... پك بعدي رو ميزنم....... ولي نه مثل قبلي ها...... جوري كه نصف سيگار باهاش خاكستر ميشه....... يه پك عميق به عمق زخمي كه اون به دلم نشست..... دودش رو بيرون نميدم...... قورتش ميدم...... تا شايد خاطره اون روز نحس بره پايين..... دست آزادم رو ميارم بالا و ميزارم روي سرم..... چشمام ناخودآگاه بسته ميشه..... و دوباره هجوم خاطره سر درد هاي مشكوك..... بي حوصلگي هاي مسخره..... دعواهاي الكي...... گريه هاي بي بهونه...... روزي دو پاكت سيگار...... سرفه سر درد.... سرفه گيجي...... سرفه ويسكي...... سرفه مارتيني..... سرفه سيگار..... سرفه سيگار...... سرفه و بازهم سيگار...... سرفه هاي خوني ترس..... اضطراب..... پيچوندن مدرسه براي رفتن باهاش به دكتر دعا...... التماس.... دعا....... سيگار...... سرطان ريه بهت...... ترس...... و باز هم دعا...... دعا....... دعا........ توبه...... قول و قرار با خدا....... گِرو كشي با خدا........ سرفه..... سرفه...... سرفه...... رنگ و روي زرد...... دعوا...... اتمام دوستي....... گريه...... فحش...... " ديگه نميخوام ببينمت " نميخوام كنارم بموني "ديگه دوستت ندارم "برو گريه....... گريه....... گريه....... " من ولت نميكنم "كنارت ميمونم "من دوستت دارم لعنتي و باز هم گريه....... روزاي سخت ...... روزاي بي اشتهايي روزاي خواب با ديازپام حبس كردن خودم توي اتاق صبح سيگار..... ظهر سيگار..... شب سيگار...... و نيمه ي قلب توي گردنم توي بيمارستان ثانيه هاي زودگذر ملاقات..... كمپوت اناناس...... خنديدن با صداي بلند...... تذكر پرستار..... سرفه..... سرفه..... سرفه...... بالا آوردن خون ماه هاي در حال گذر....... روح داغون..... جسم بيمار...... اون روي تخت بيمارستان..... و من....... اميدي كه نا اميد شد قهر با خدا...... جيغ....... گريه..... زاري...... زجه...... التماس...... آخرين ملاقات نگاه سرخ...... چونه لرزون...... بغض خفه شده....... لباي به ظاهر خندون...... اولين عشق...... آخرين آخرين بوسه آخرين اشك........ آخرين خداحافظي...... آخرين آغوش........ آخرين سيگار....... آخرين سرفه........ و آرامش همونجور كه خوابيدم رو تخت خيره ميشم به سقف...... احساس ميكنم ميسوزم....... چشمامو باز ميكنم....... نگاهي به ته سيگار توي دستم ميندازم..... با يه حركت از پنجره پرتش ميكنم بيرون..... زير پنجره اتاقم پر ته سيگاره.... باز خيره ميشم به سقف...... و غرق ميشم توي پاييز ويوالدي...... اما پيش خودم فكر ميكنم....... " كي به آخرين سيگار ميرسم
  • ۱۸:۵۷   ۱۳۹۳/۱۰/۶
    avatar
    لواشک پاستیل زاده
    یک ستاره ⋆|1707 |1793 پست
    اون روز که دیدیم چه حسی داشتی ؟ من ترس رو از چشمات میخوندم... ترسیده بودی ولی چرا ؟؟نکنه ترسیده بودی سر عشقت داد بزنم ٫ یا ترسیده بودی رو بدن عشقت خراشی بیفته ؟؟؟؟؟ ولی مطمئنم از خورد شدن من نترسیدی٫ از اینکه داشتی قلبم رو زیر پاهات له میکردی نترسیدی.... حس تو حس ترس بود٫ میدونی حس من چی بود ؟؟ میتونی خودت رو یه لحظه جای من بذاری ؟ میدونی چه حسی داشتم وقتی توی چشمات نگاه میکرد ؟ چشمایی که وقتی برای بار اول دیدمشون قلبم رو گذاشتم کف دستم و دادمش بهت.چشمهایی که یه زمانی عشقی که توشونه ماله من بود. میدونی چه حسی داشتم وقتی دستت توی دستش بود ؟ اون دستها یه زمانی برای پاک کردن اشکهای من بود... اون دستها یه زمانی توی دستای من بود. من اون لحظه هیچ حسی نداشتم !!!! فقط سعی میکردم روی پاهام وایسم سعی میکردم نخورم زمین. سعی میکردم چشمام بارونی نشن تا قطره ی اشک جلو چشمم رو نگیره. سعی میکردم خوب نگات کنم. سعی میکردم باور کنم . باور کنم که دیگه ماله من نیستی. آره تو مال اونی . مال اون آدمی که باهات دست رفاقت داده بود!! حالا تکلیف من چیه ؟ اگه تو جای من بودی چیکار میکردی ؟
  • leftPublish
  • ۲۱:۰۷   ۱۳۹۳/۱۰/۶
    avatar
    ASEMAN
    سه ستاره ⋆⋆⋆|5562 |3448 پست
    لواشک جان دلنوشته های خودتون هستن؟
  • ۱۰:۱۷   ۱۳۹۳/۱۰/۷
    avatar
    شقایق ف
    یک ستاره ⋆|1005 |1130 پست
    زیبا بود
  • ۱۹:۲۴   ۱۳۹۳/۱۰/۷
    avatar
    تينا
    یک ستاره ⋆|1806 |1246 پست
    دیشب خدارو دیدم...





    گوشه ای آرام میگریست...





    من هم کنارش رفتم و گریستم...





    هر دو یک درد داشتیم ...





    " آدم ها...."
  • ۱۹:۲۷   ۱۳۹۳/۱۰/۷
    avatar
    تينا
    یک ستاره ⋆|1806 |1246 پست
    همیشه

    .

    خاطره ای هست

    .

    که نفس آدم را برای لحظاتی می گیرد..!!
  • ۱۹:۳۰   ۱۳۹۳/۱۰/۷
    avatar
    تينا
    یک ستاره ⋆|1806 |1246 پست

    میدونی بن بست زندگی کجاست؟جایی که نه حق خواستن داری نه توانایی فراموش کردن..

  • leftPublish
  • ۲۰:۳۶   ۱۳۹۳/۱۰/۷
    avatar
    تينا
    یک ستاره ⋆|1806 |1246 پست
    جرا نمينويسن رفتي؟؟!! خوب برو يكي ديكه مياد😊😊😊😃😃
    ویرایش شده توسط تينا در تاریخ ۷/۱۰/۱۳۹۳   ۲۰:۳۸
  • ۲۲:۰۴   ۱۳۹۳/۱۰/۷
    avatar
    تينا
    یک ستاره ⋆|1806 |1246 پست
    دلم....

    دلم کسی را میخواهد...

    کسی که از جنس خودم باشد...

    دلش شیشه ای ...

    گونه هایش بارانی...

    دستانش کمی سرد...

    نگاهش ستاره باران باشد...

    دلم یک ساده دل میخواهد...

    بیاید با هم برویم...

    نمیخواهم فرهاد باشد...

    کوه بتراشد...

    میخواهم انسان باشد...

    نمیخواهم مجنون شود...

    سر به بیایان بگذارد...

    میخواهم گاهی دردم را درمان باشد...

    شاهزاده سوار بر اسب سفید نمیخواهم...

    غریب آشنایی میخواهم بیاید با پای پیاده...

    قلبش در دستش باشد...

    چشمانش پر از باران باشد...

    کلبه کوچک را دوست دارم اگر این کلبه در قلب او باشد....!!!


  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان