خانه
136K

ماجراهای دانشجویی

  • ۲۲:۵۶   ۱۳۹۲/۱۲/۱۸
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|6343 |4258 پست

    اتاق ما طبقه سوم خوابگاه بود و آسانسور هم نداشت! تراس اتاق ما رو به حیاط خوابگاه بود...
    شب ها که با آخرین سرویس دانشگاه برمیگشتیم خوابگاه ، همزمان با آخرین لحظات شام سلف بود! من و هم اتاقیم که دوست های صمیمی هم هستیم، با هم میومدیم خوابگاه ... معمولاً هم به نوبت، یکی مون می ایستاد توی صف شام و یکی دیگه میرفت اتاق و قابلمه واسه دریافت شام رو از تراس با یک زاویه حساب شده و دقیق(!) پرت میکرد روی چمن های حیاط واسه اون یکی!
    (ههههه! یادش بخیر ! همیشه ماهی تابه ها و قابلمه های کل بچه های خوابگاهمون معلول و کج وکوله بودن!!!)
    خلاصه، اون شب این دوست ما قرار شد بره اتاق و من بایستم تو صف غذا!! اما هر چی منتطر موندم پیداش نشد!! 10 ، 20....30 دقیقه گذشت و هیچ خبری نشد!!! و جالبتر اینکه چراغ اتاقمون هم همچنان خاموش بود!!!
    کم کم نگران شدم! درب تراس اتاق همسایمون باز بود... رفتم روی چمن های نزدیک بلوکمون و همسایه رو صدا زدم تا بره تو اتاق ما و ببینه چه خبره!!
    وای وای! میدونین اومد چی گفت؟!! بلند داد زد که فلانی رو تختش خوابیده ....!!!!!!!!
    یعنی داشتم منفجررررر میشدممم!!!
    الان بعد از چند سال هر وقت بهم میرسیم کلیی به این خاطره میخندیم!!
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان