ما سه نفر هم اتاقی بودیم یکی اکثراً نبود منم ودوستم خیلی باهم صمیمی بودیم یه روز به خاطر پر نکردن نمک پاش باهم قهر کردیم ( من نمکپاشارو پر می کردم اون خالی می کرد اگه تا ده روز من نمک پرنمی کردم اون اصلا چنین کاری نمی کرد ) طرف خدای تنبلی بود اما خیلی دوستش داشتم بهرحال بعد قهر هر شب من تنها برا خودم شام درست می کردم اونم برا خودش اما از آشپزی فراری بود ، بعدگذشتن چندروز من براشام خودم ماکارونی درست کردم کلی هم دقت عمل بخرج دادم خیلیم درست کردم تا برا نهارم هم بمونه من قورمه سبزی سلفو نمی خوردم البته هردو .بعد صبح با خیالی راحت رفتم دانشگاه تا ساعت 1دانشگاه موندم از کلاس که اومدم بیرون اون دوستم یهویی تو جمع منو بغل کرد یه عالمه بوس کرد که معذرت حق باتو بود تازه گریشم گرفته بود دلم برات خیلی تنگ شده و منو ببخش منم واقعا خیلی سختم بود که باهاش قهربودم کلی هم ذوق زدم داشتیم میومدیم که گفت راستی نهار سلفم که قورمه سبزیه منم گفتم بابا ایرادی نداره(حس فردین) من یه عالمه ماکارونی درست کردم میریم باهم می خوریم که یه هویی گفت راستشو بخوای اونارو قبل اومدن به دانشگاه خوردم ، منو میگی میخواستم منفجر بشم گفتم مگه منو تو باهم قهر نبودیم چرا ماکارونیای منو خوردی با خونسردی تمام گفت اولا با تو قهر بودم نه با ماکارونیا دوما نیت عمل عین خود عمله صبح من نیت داشتم بیام باهات آشتی کنم!!!

هیچی دیگه طبق معمول پناه بردیم به سیب زمینی سرخ کرده.......