ما دوتا همکلاسی اهوازی پسر داشتیم...خیلی با مزه بودن اینا...
وقتی جمع میشدیم از غذاهامون تعریف میکردیم این دوتا خیلی افسوس می خوردن...
یه بار یکی از بچه ها ( شیرین کنی بود برای خودش ) به اینا گفت خب عی نداره حالا ما بعضی وقتا براتون غذا درست میکنیم بیاین ببرین...
خلاصه گاهی اوقات که واسه خودمون غذاهای خوب درست میکردیم واسه اونام میذاشتیم...اونام میبردن خونشون با هم خونه هاشون میخوردن...کلیم تعریف میکردن...اونام بنده های خدا به تلافیش برامون کلی چیز سوغاتی میاوردنکه البته من بیشتر عاشق ترشیهای مامان یکیشون بودم ...یا مثلا برامون خریدمیکردن...
خلاصه مبادله کالا با کالا داشتیم باشون...
( موقع تحویل دادن غذاها بهشون داستان داشتیما)!!!

بله آقا بهزاد و دیگر آقایون حالا هی بگید خانوما خوب نیستن...ببین چقد فداکار بودیم..
