خانه
136K

ماجراهای دانشجویی

  • ۱۲:۳۳   ۱۳۹۲/۱۲/۱۲
    avatar
    سه ستاره ⋆⋆⋆|2574 |2957 پست
    ايستگاه سرويس دانشگاه تا خوابگاه يكم فاصله داشت ما هر روز چند بار بايد از كنار كلي مغازه رد ميشديم يكي از اين مغازه دارا كه پسر جوني بود از دوستمون خوشش اومده بود دوست ما هم اصلا بهش محل سگ نميزاشت خلاصه اين آقا حسابي از دست دوست ما اعصباني بود يك روز در يك حركت كه ما داشتيم از كنار مغازه اش رد ميشديم دو تا تخم مرغ زد تو سر دوستمون اون لحظه زرده و سفيده بود از صورت دوستمون ميومد پايين خيلي بد بود ما هم غش كرده بوديم از خنده اصلا نميدونستيم بايد چكار كنيم
    بيچاره خيلي گناه داشت
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان