خانه
1.17M

من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • ۱۶:۳۹   ۱۳۹۵/۳/۲۴
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست
    زیباکده
    مهرنوش : 
    سلام بچه ها
    متاسفانه طبق معمول من تو باغ نیستم و الان یک هفته هست که می خوام خاطره دروغ مضحک رو تعریف کنم که سرم شلوغ بود و نتونستم و حالا که اومدم دیدم موضوع عوض شده!
    اما من به هر حال خاطرم رو تعریف می کنم
    یکی بود یکی نبود
    یه موقعی که مهرنوش خیلی کوچیک بود فکر کنم کلاس اول دبستان یا آمادگی، خیلی کره عسل دوست داشت و صبحانه بیشتر موقع ها کره عسل می خورد و بعضی وقتها که ناهار یا شام رو هم دوست نداشت باز کره عسل می خورد!
    تا اینکه یروز نمی دونم کدوم شیطونی رفت تو جلدش و خل شد و به مامانش گفت من کره عسل دوست ندارم و دیگه نمی خوردم!
    مامانش هم گفت باشه دختر گلم می تونی کره مربا یا نون پنیر بخوری یا هر چی دلت خواست...
    مهرنوش بیچاره هم که یکمی هم یکدنده بود یک هفته مقاومت کرد و از روی لج بازی کره عسل نخورد ولی هیچ صبونه ی دیگه ای بهش مزه نمی داد! تا اینکه بعد از یک هفته یک نقشه ی عالی به فکرش رسید، یکروز صبح به مامانش گفت مامان می دونی من یک بچه گربه پیدا کردم؟ مامانش با تعجب و خوشحالی گفت واااای چه عالی بریم ببینیم، ولی مهرنوش گفت نه! اون دوست نداره کسی رو ببینه، فقط با من دوسته و وفتی صدای نزدیک شدن بقیه رو می شنوه فرار می کنه، راستی الان هم خیلی گرسنه هست، مامانم گفت می خوای شیر بدم براش ببری؟ مهرنوش گفت، شیر؟ نه دیگه بزرگ شده شیر نمی خوره، فکر کنم کره عسل بخوره!
    مامانش گفت وااا مگه گربه کره عسل می خوره؟ مهرنوش گفت آره خیلی دوست داره
    مامان مهرنوش که کم کم داشت دوزاریش میوفتاد گفت باشه کره عسل ببر
    مهرنوش هم با عجله یه لقمه کره عسل درست کرد و دویید به طرف حیاط و لقمه رو با عجله خورد و برگشت لقمه بعدی رو درست کرد و همینطور تا 10 تا لقمه! مامانش می گفت مگه نگفتی بچه گربه هست دیگه سیر شد! داره دیرت می شه الان سرویس میاد! ولی مهرنوش همچنان می دویید!
    خلاصه این داستان حدود یک هفته دیگه ادامه داشت و در راه بردن لقمه کره عسل به طرف حیاط کلی هم عسل و خرده نون ریخته بود روی فرش! و مامان مهرنوش کم کم داشت کلافه می شد!
    تا اینکه یکروز که مهرنوش از مدرسه اومد مامانش صداش کرد و بهش گفت، مهرنوش یه خبر بد! مهرنوش گفت چی؟ مامانش گفت بچه گربت مامانش پیدا شد و اومد بچش رو برد! ولی برای اینکه یادش رو زنده نگه داریم بهتره تو با اینکه زیاد دوست نداری، کره عسل هاشو بخوری! مهرنوشم با خوشحالی قبول کرد و یکی از بزرگترین مشکلات زندگیش با خوبی و خوشی حل شد
    زیباکده

    الهي عزيزم32

    بچم كه باهوشم بوده چه نقشه ها كشيده 4

    عالي بود ممنون مهرنوش جان 18

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان