خانه
1.17M

من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • ۱۶:۳۴   ۱۳۹۵/۴/۵
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    دو ستاره ⋆⋆|2582 |2251 پست
    با سلام من از طرف خودم خودمو دعوت میکنم قربون خودم برم
    راستش منم داستان عشقیه جالبی ندارم ولی میخوام یه داستان جالب براتون تعریف کنم ، کلاس سوم راهنمایی بودم که یه پسری به اسم حمید بذون استثنا هر روز وقع رفتن به مدرسه و برگشتن میومد دنبالم راه میوفتاد ،منم اصلا ازش خوشم نمیومد خیلی سیریش بود هر کاری میکردم ول کن نبود،انزلی خیلی شهر کوچیکیه واسه همین اگه بخوای آمار کسیو در بیاری خیلی راحت میتونی حتی بفهمی نهار چی خورده،خلاصه همینجور گذشت یه روز تو مدرسه یه دختری به اسم بهاره (که قبلا جی اف دوست پسر یکی از دوستام بود)ازم پرسید تو ندا هستی ؟ منم گفتم عاره چطور ؟؟ گفت همینجوری ، گفتم با داداشم دوستی ؟ گفت نه خلاصه هر کاری کردم بهم نگفت از کجا منو میشناسه ،منم با تعجب رفتم برا همون دوستم که بهاره رو میشناخت تعریف کردم و کلی متعجب شدیم ، 4 سال گذشت ،بعد از کنکور یکی از دوستام که تو دبیرستان آشنا شدیم جشن عقدش بود منمرفتم اونجا و با کمال تعجب هم بهاره و هم حمید هر دو اونجا بودن
    همونجا رفتم پیش عروس گفتم اینا کین ؟ گفت خواهر شوهر و برادر شوهرم
    بعد فهمیدم بهاره که انقدر فکر منو مشغول کرده بود خواهر حمید بود و من به چه چیزها که فکر نکرده بودم
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان