ادامه داستان: از اون ور برادر مادربزرگم ( علی) از خواهر محمد که اسمش طوبی بوده و مادربزرگم بهش میگفته تنبل خوشش میاد و با وجود مخالفت خانواده پاشو میکنه تو یه کفش و باهاش ازدواج میکنه علی و طوبی میشن مادر و پدر پدرم و مادربزرگ زرنگه و هاشم میشن مادر پدر مادرمعلی و هاشم با هم خیلی رفیق بودن و برو بیا داشتن حتی پدرم یک سال پیش عمه اش ( مادر مادرم) زندگی کرده بود در دوران مدرسه .بعدها هم عاشق هم میشن مامان بابام و ازدواج میکنن الان بابام خیلی هوای مادربزرگم ( عمه اش) رو داره چون علی و هاشم و طوبی فوت کردن در مورد ازدواجشونم بگم که مادر مادرم ( عمه بابام) با ازدواجشون مخالف بوده ولی مادرم و پدرش هاشم اصرار میورزند و حرفشونو به کرسی می شونن