elham khajoi :
چالش این هفته رو با واگذاری موناجون به خودم اعلام میکنم که :
هر خاطره ای از مجلس ختمی ، عروسی و یا مهمونی براتون اتفاق افتاده که یا ترسناکه بوده و یا خنده دار و یا غم انگیز لطفا شرحش بدید . همه ام هم دعوت هستن ولی اول از مونا و آرنینا دعوت میکنم که بگن.

ای وای الهام جون تازه دقت کردم به چالشت .
دو تا خاطره ی غم انگیز از مجلس عروسی دارم . نمیشه که همش خنده دار باشه .
تو تالار نشسته بودیم و رقص و پایکوبی تا اینکه عروس و داماد هم اومدند . از بدو ورود به نظر میومد که زیادی سرسنگین هستند .
. رفتن نشستن تو جایگاه مخصوص . و خواهرهای داماد هم از ته دل می رقصیدند . که یهو بغض عروس ترکید و شروع کرد به گریه کردن اونم چه گریه کردنی . داماد هم فقط یه نیم نگاه کرد و همونجوری برگ چغندر وار به نشستنش ادامه داد .
خواهر های داماد از رقصیدن دست کشیدن و رفتن دور عروس . یکی دستمال کاغذی میداد .یکی با بادبزن بادش میزد یکی واسش آب آورد . حالا مگه عروس آروم میشد . حالا اینور صدای بلند موسیقی و رقص دختر عموها و اقوام داماد که مثلا سعی میکردند نگاه مهمونها از سمت عروس برگرده . اما مهمونها فقط به عروس زوم کرده بودند . بالاخره با ورود مادر عروس به جایگاه . عروس آروم شد .خیلی دلم براش سوخت .
خاطره بد دوم هم مربوط میشه به عروسی پسر همسایمون که شب عروسیش سکته کرد . مجلس زنونه مردونه بود و داماد هنوز نیومده بود سمت زنونه که حالش بد میشه و میبرن بیمارستان . دکتر هم اعلام کرده بود که چند دقیقه پیش فوت کرده . یعنی همون وسط عروسی .
مجلس ختمش غم انگیز ترین مجلس ختمی بود که در تمام عمرم دیده بودم . خواهر های داماد با ناخن های بلند و لاک شده موهای شینیونی و مژه های بلند . عروس هم که لباسش رو عوض نکرده بود . خیلی ..................غم انگیز بود .