arnina :
فرک (Ferak) :
من خاطره خیلی خنده دار ندارم. ولی جهت همراهی کردن خاطراتی که یادم بیاد رو می نویسم.
تا حالا دقت کردید چقدر دختر بچه ها از خانمی که لباس عروس پفی با تاج پوشیده خوششون میاد؟!!
روز عروسی خودم وقتی می خواستیم وارد سالن بشیم چندتا دختربچه کوچیک به صورت جادو شده و خیره اومدن سمتم و محو تماشای عروس با لباس پفی با تاج و دسته گل شده بودن. من حتی نمی دونستم این 3-4 تا کوچولو فامیلای خودمن یا همسرم. خلاصه این فینگیلیها تصمیم گرفتن که بیان و دنباله لباس من رو بگیرن و چون خیلی کوچولو بودن خیلی موفق نبودن و از یه جایی به بعد حس می کردم چندتا فینگیلی از دامنم آویزون شدن و به زحمت اونا رو با خودم می کشوندم . بعدا که فیلم عروسیم رو دیدم فهمیدم حسم درست بوده


خیلی جالب بود .
نمی دونم چرا فکر میکنم اون لحظه اصلا عصبی نشدی و خیلی ریلکس فینگیلی ها رو با خودت میکشوندی .
منم یه مورد بگم .
وقتی وارد تالار شدم مادر شوهرم پشت سرم میومد که رو سرم نقل بریزه . همونجوری که آروم آروم و با کرشمه راه میرفتم یه لحظه ترمز شدیدی کردم به طوری که حس کردم پیرهنم داره پاره میشه .نگو مادر شوهر 120 کیلوییم پاش رو گذاشته بوده رو دنباله ی پیرهنم . حالا بر و بر هم نگام میکنه که چرا نمیری .
بعد که متوجه شد لبخند زد گفت ببخشید پاش رو برداشت . دوباره که به رفتن ادامه دادم دو مرتبه ترمز شدید . ای بابا . 
دیگه از خیر نقل ریختن گذشت و رفت نشست .
پشت پیرهنم در حالت عادی حدود دو وجب باز بود بعد از مراسم نقل ریزی به چهار وجب رسیده بود .
دو نفر اومدن با زور و زحمت کشیدنش بالا .

خدا خيرت بده مينا جون چقدر خنديدم اشكم در اومد خيلي عالي بود