۱۳:۳۱ ۱۳۹۵/۶/۲۰
شب بود ستاره ها در آسمان بی پروا سوسو می زدند گویا از نبود ماه و خورشید به وجد آمده بودند و فرصتی برای خودنمایی بیشتر پیدا کرده بودند...
گرگ پیر در تاریکی شب در کنار دره عمیق به آسمان می نگریست و در فکری عمیق فرو رفته بود ...
خاطرات عمر طولانی اش در ذهن پر تلاطم و طوفانی اش رژه می رفتند ...
خوب به خاطر می آورد آن زمانی که تصمیم به آن کار بزرگ را گرفت ...
و ای کاش هیچوقت این تصمیم را نگرفته بود ...
ای کاش هیچوقت به در خانه شنگول و منگول و حبه انگور نرفته بود ...