بهزاد لابی :
بی اختیار دست همدیگر را گرفته بودند و هر کدام با یک دست کار میکردن. مرد جوان که دست راستش را به دست دختر داده بود، با دست چپ کارش کندتر پیش میرفت اما بلاخره موفق شد و از طریق بی سیمی که میکروفنش جلوی دهانش بود گفت : انجام شد!
هر دو صدای طرف مقابل را میشنیدند.
طرف مثابل مکثی چند دقیقه ای که برای این دو نفر چند ساعت گذشت کرد و سپس با حروف کش دار و مِن و من کنان گفت : "بچه ها متاسفم نتونستیم ایراد رو برطرف کنیم."
(دست همدیگر را محکم تر فشار دادند) ...
"سفینه شما از ایستگاه رد شده و هیچ راه بازگشتی نیست. شما حدودا برای یک ماه اکسیژن و غذا دارید، ما سعی میکنیم در طول این مدت به طور منظم ... " .

قلبم اومد تو دهنم . 
نوشته ی خودته ؟