بانو :
دستی به موهای کم پشتش کشید و کلید را توی قفل چرخاند.
تا آمد برق را روشن کند, صدای خفه ای از توی اتاق گفت: "روشن نکن, بچه بیدار میشه, سرو صدا هم نکن."
کیفش را همان جا کنار مبل گذاشت و پاورچین پاورچین رفت توی آشپز خانه.
لیوان آب را که سر می کشید صدای خفه لالایی محزونی را شروع کرد.
تا به اتاق برسد چند تا توپ و جغجغه رفت زیر پایش و تعادلش را به هم ریخت.
نشست کنار زن, یک دست زن به گهواره بود و با دست دیگرش شیشه شیر را تکان میداد.
موهای زن را از روی صورتش کنار زد, سرش را گرفت بالا, کودک توی قاب عکس داشت نگاهشان می کرد. شانه هایش که شروع کرد به تکان خوردن, دیگر صدای لالایی نمی آمد.


چقدررررررررررررررر غم انگیز .