پارت دهم:
دیبا:آسمان روشن وخاموش میشود صدای به گوش میرسد انگار رعد و برق زد و آسمان تیره شد وباران شروع به باریدن کرد .آرام آرام بارید صدای باران نمی گذارد که بخوابم و قطره های باران روی صورتم ارامش میبخشد ،لحظه مرگ بر او آشکار میشود واو فرشته مرگ را میبیند ...دستانش از دستان فرشته جدا میشود و روی زمین می افتد ....
بچه هاگریه میکنند نوشان چشمایش را میبندد
مهرنوش:بچه ها عجله کنید الان نگهبانان میرسند
بهزاد:من از توی ساختمان برم ببینم جلوی عمارت در چه وضعی هست .میرود و میاید و میگوید بچه ها بیاید یه جیپ تو حیاط هست و دوباره میرود .
مهرنوش دلداده را بلند میکند و میروند .نوشان و فرشته جسد رابه زیر ایوان میگشانند و نوشان شانه های فرشته را میمالد و میگوید برویم .ناگهان با صدای دو تا مرد سرجایشان میایستند (نگهبانان را پدر سیروس گذاشته بوده که اگر آماندا برگشت او را بکشند )ناگهان با صدای دو تا مرد سر جایشان می ایستند یکی از آنها موهای نوشان را میکشد و صورتش را به طرف خودش میگیرد و میگوید :به به چی میبینم دو تا حوری
نوشان آب دهان خود را به صورت مرد میاندازد ،ان مرد با تفنگ خود به صورت نوشان میکوبد ،نوشان: کثافت......
مرد او را به زمین هول میدهد و تفنگ خود را به طرف نوشان میگیرد
ان یکی نگهبان هم تفنگ خود را به طرف فرشته گرفته است .مهر نوش به دلداده اشاره میکند ،هیس.
بهزاد از صدای جیغ بچه ها به ایوان میرود و صحنه را میبیند .
ناگهان دلداده بدون هماهنگی مهرنوش بیرون میرود و تفنگش را روی سر نگهبان میگیرد و ماشه را میکشد تفنگاتون رو بندازید والا تو رو میکشم .....با صدای شلیکی که میشود نوشان جیع میکشد و نگهبان نقش زمین میشود
مهرنوش داد میزند دلداده معطل نکن بکشش که ان یکی هم به زمین می افتد .
و همگی در حالی که باران آنها را خیس کرده بود به طرفی که تیر شلیک شده بود نگاه میکنند و بهزاد را میبینند که به دیوارتکیه زده است.
بهزاد در فکر اینکه اگر دوستانش را دوباره از دست داده بود چی
....
آنها به طرف جیپ میروند ،نوشان رانندگی میکند و محکم به فرمون میکوبد و لعنتی میگوید
بهزاد وارد لب تاپ سیروس شده و نوشان را که ناراحت است را نگاه میکند .
فرشته کنسرو باز میکند به بچه ها میدهد دلداده زیر پتو است و مهرنوش در فکر فرک است....