خانه
1.18M

من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • ۱۰:۵۲   ۱۳۹۴/۱۰/۲۳
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست

    درود و سلام بر همه  دوستان و همراهان 

    من اينجا يه صفحه چالش ايجاد كردم تا دوستان رو به چالش هاي مختلف دعوت كنيم،تا هر روز برگ جديدي از پتانسيل هاي نهفته خود را رو كنيم و حس طنز و شوخ طبعي هميشگي دوستان گسترش پيدا كنه 

    فقط چند مورد :

    1- سعي كنيم چالش ها در حد عرف باشه و كسي معذب نشه براي انجام دادنش.

    2- هر كسي رو كه دوست داشتيد مي تونيد به اين چالش ها دعوت كنيد.

    3- سعي كنيم چالش ها ابتكاري و خلاق باشه تا لذت بيشتري ببريم.

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۶/۵/۱۳۹۸   ۱۸:۳۷
  • leftPublish
  • ۲۰:۰۶   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    خیـــــــــــــلی نازی سما جون
  • ۲۰:۱۳   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    * سما *
    کاربر فعال|646 |259 پست
    زیباکده
    مرمری : 
    زیباکده
    * سما * : 

    ممنووونم از پرستو ♥ عزیز که منو دعوت کرد. 


    این هم عکس من وقتی اول دبستان بودم.  البته اصلاااا گول چهره مظلومم رو نخورین 4


    منم کژال جون و مریم-ش و مامان رهام جون رو دعوت میکنم.



    به اشتراک گذاشته شده از تایم لاین * سما *
    زیباکده

    سما چقدر قیافت برای من آشناست خدایا چقدر مظلوم به نظر میاید عزیزم خیلی خوجمله

    زیباکده

    ههههه واقعا؟ 29 چه جااالب 

    آره آره من خیلی مظلوم بودم. همه بهم میگن 4

    مرسی مرمری جون 11

  • ۲۰:۱۴   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    * سما *
    کاربر فعال|646 |259 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 
    خیـــــــــــــلی نازی سما جون
    زیباکده

    ممنون فرک جون 71

  • ۲۰:۱۷   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    * سما *
    کاربر فعال|646 |259 پست
    زیباکده
    elham khajoi : 
    زیباکده
    مرمری : 
    زیباکده
    * سما * : 

    ممنووونم از پرستو ♥ عزیز که منو دعوت کرد. 


    این هم عکس من وقتی اول دبستان بودم.  البته اصلاااا گول چهره مظلومم رو نخورین 4


    منم کژال جون و مریم-ش و مامان رهام جون رو دعوت میکنم.



    به اشتراک گذاشته شده از تایم لاین * سما *
    زیباکده

    سما چقدر قیافت برای من آشناست خدایا چقدر مظلوم به نظر میاید عزیزم خیلی خوجمله

    زیباکده

    سما جون شبیه خواهر منی. البته اونم همینطوری توی این سن و سالا تو مدرسه شون یه عکس اینجوری داره لبخندشم عین خودته 4

    زیباکده

    چقدر من آشنام 3  .... فکنم یه عالمه همزادیم در یه زمان 4

    چقد بامزه 6 

    اون موقعا چقد ازین عکسا می انداختن 15

  • ۲۰:۲۴   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    * سما *
    کاربر فعال|646 |259 پست

    بچه ها 58

    من در راستای عکسای بچگی می خوام یکی از نامه های اون موقع رو که به یکی از دوستای صمیمیم فرستادم بزارم. از دوستای خانوادگی بودن. البته هنوزم هستن. اون موقع یه چند سالی باید می رفتن یه شهر دیگه و منم اندر احوالاتم براش نامه نوشتم 4

    بخونید جالبه.... حس و حال یه بچه 10  یا 11 ساله 32

  • leftPublish
  • ۲۱:۱۱   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
  • ۲۱:۱۲   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    * سما *
    کاربر فعال|646 |259 پست

    metalik mona mona فرک (Ferak) مریم-ش مهرمینا مرمری بهزاد لابی کژال مهرنوش مامان مانیا آهو آلما فاطمی  پرستو ♥ نازنین جون elham khajoi مامان رهام جون 

    چون متنش خیلی واضح نیست، تایپش کردم :

    "با سلام خدمت دوست عزیزم حدیث. امیدوارم که حالت خوب باشد. ای کاش گلی بودم که مرا به تو هدیه می دادند. ای کاش پروانه ای بودم که به هر جا که می خواستم پر می گشودم و به پیش تو حدیث مهربان و عزیز و خوبم می آمدم. من واقعاً تو را دوست می دارم. حیف آن روزها که قدر هم را نمی دانستیم و با هم دعوا می کردیم و حالا که می خواهید بروید یادمان آمد. واقعاً در سرویس که گریه کردم هیچ در خانه به قدری برایت گریه کردم که نمی دانی. حرفهای من به تو خیلی زیاد است ولی حیف که نمی شود همه را در کاغذ  سفیدم بنویسم. تو دوست خوبی برای من بودی. با این که یک سال از من کوچکتری هم درس و نقاشی و فهم و هوش و شعورت از من بیشتر است و یک حسن مهم دیگر داری که تو مرا نصیحت می کردی. نمی دانم با چه چشمی گریه کنم برایت با چه زبانی از تو تشکر کنم. ای کاش می مردم این لحظه غمناک را نمی دیدم. بیشتر از این وقتت را نمی گیرم."

    من نمی دونم با این استعداد ادبیات چرا شاعر و نویسنده نشدم! 15

    یعنی کشته مرده اون قسمتی ام که کامل خودمو ضایع کردم. یه جورایی کلا خودمو .... آره...16

    درس و نقاشی و فهم و هوش و شعور ! 16 خوب دیگه چی می مونه؟! 

    جالبترش اینجاست که در مورد نقاشی و ... که گفتم، من رفتم سمت هنر و اون رفت سمت رشته های ریاضی و .... 37

         

    من شما را به چالش دعوت میکنم!
  • ۲۱:۱۴   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    * سما *
    کاربر فعال|646 |259 پست
    زیباکده
    metalik : 
    زیباکده

    اصلاحش کردم 4

    37

    خوب خیلی احساساتی بودم خوب 36

    32

  • ۲۱:۱۸   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    کجاشو اصلاح کردی؟
  • ۲۲:۲۱   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    مهرمینا
    کاربر فعال|869 |549 پست
    زیباکده
    * سما * : 

    metalik mona mona فرک (Ferak) مریم-ش مهرمینا مرمری بهزاد لابی کژال مهرنوش مامان مانیا آهو آلما فاطمی  پرستو ♥ نازنین جون elham khajoi مامان رهام جون 

    چون متنش خیلی واضح نیست، تایپش کردم :

    "با سلام خدمت دوست عزیزم حدیث. امیدوارم که حالت خوب باشد. ای کاش گلی بودم که مرا به تو هدیه می دادند. ای کاش پروانه ای بودم که به هر جا که می خواستم پر می گشودم و به پیش تو حدیث مهربان و عزیز و خوبم می آمدم. من واقعاً تو را دوست می دارم. حیف آن روزها که قدر هم را نمی دانستیم و با هم دعوا می کردیم و حالا که می خواهید بروید یادمان آمد. واقعاً در سرویس که گریه کردم هیچ در خانه به قدری برایت گریه کردم که نمی دانی. حرفهای من به تو خیلی زیاد است ولی حیف که نمی شود همه را در کاغذ  سفیدم بنویسم. تو دوست خوبی برای من بودی. با این که یک سال از من کوچکتری هم درس و نقاشی و فهم و هوش و شعورت از من بیشتر است و یک حسن مهم دیگر داری که تو مرا نصیحت می کردی. نمی دانم با چه چشمی گریه کنم برایت با چه زبانی از تو تشکر کنم. ای کاش می مردم این لحظه غمناک را نمی دیدم. بیشتر از این وقتت را نمی گیرم."

    من نمی دونم با این استعداد ادبیات چرا شاعر و نویسنده نشدم! 15

    یعنی کشته مرده اون قسمتی ام که کامل خودمو ضایع کردم. یه جورایی کلا خودمو .... آره...16

    درس و نقاشی و فهم و هوش و شعور ! 16 خوب دیگه چی می مونه؟! 

    جالبترش اینجاست که در مورد نقاشی و ... که گفتم، من رفتم سمت هنر و اون رفت سمت رشته های ریاضی و .... 37

         

    من شما را به چالش دعوت میکنم!

    زیباکده

    وااااااااااای خدای من، سما جون عالــــــــــــــــــــــــی ، من پخش 15161616 نمی دانم با چه چشمی از خنده اشک بریزم الان من 15 بشدت یاد خاطرات بچگی خودم و یکی از دختردایی‌هام افتادم که خیلی با هم صمیمی بودیم و همیشه (منظورم از همیشه هر روز به معنی واقعی کلمه‌س ) پیش هم بودیم ولی نامه نگاریهایی میکردیم خیلی جدی در حد تمبر و پست و این داستانا که فکر کنم فقط تو بتونی الان محتوای عمیق و احساسی ادبی مباحثمون رو درک کنی 4 تازه یه جاهایی هم اساس میکم نیاز به رمزگشایی داره 

  • leftPublish
  • ۲۲:۲۴   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    خیلی خندیدم سما جون مرسی که با ما هم به اشتراک گذاشتی منم همه نامه های دوستامو نگه داشته بودم نمی دونم کی گولم زد همه رو ریخت دور چه خاطرات خوبی می تونست باشه برام یادم بندازه اونموقع ها چجوری فکر می کردم
  • ۲۲:۲۶   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    مهر مینا جون اگه نگه داشتی لطفا تو هم بذار خیلی جالبن این خاطرات مشترک. منم خیلی نامه می نوشتم که الان ندارمشون
  • ۲۲:۳۹   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    * سما *
    کاربر فعال|646 |259 پست
    زیباکده
    مهرمینا : 
    زیباکده
    * سما * : 

    metalik mona mona فرک (Ferak) مریم-ش مهرمینا مرمری بهزاد لابی کژال مهرنوش مامان مانیا آهو آلما فاطمی  پرستو ♥ نازنین جون elham khajoi مامان رهام جون 

    چون متنش خیلی واضح نیست، تایپش کردم :

    "با سلام خدمت دوست عزیزم حدیث. امیدوارم که حالت خوب باشد. ای کاش گلی بودم که مرا به تو هدیه می دادند. ای کاش پروانه ای بودم که به هر جا که می خواستم پر می گشودم و به پیش تو حدیث مهربان و عزیز و خوبم می آمدم. من واقعاً تو را دوست می دارم. حیف آن روزها که قدر هم را نمی دانستیم و با هم دعوا می کردیم و حالا که می خواهید بروید یادمان آمد. واقعاً در سرویس که گریه کردم هیچ در خانه به قدری برایت گریه کردم که نمی دانی. حرفهای من به تو خیلی زیاد است ولی حیف که نمی شود همه را در کاغذ  سفیدم بنویسم. تو دوست خوبی برای من بودی. با این که یک سال از من کوچکتری هم درس و نقاشی و فهم و هوش و شعورت از من بیشتر است و یک حسن مهم دیگر داری که تو مرا نصیحت می کردی. نمی دانم با چه چشمی گریه کنم برایت با چه زبانی از تو تشکر کنم. ای کاش می مردم این لحظه غمناک را نمی دیدم. بیشتر از این وقتت را نمی گیرم."

    من نمی دونم با این استعداد ادبیات چرا شاعر و نویسنده نشدم! 15

    یعنی کشته مرده اون قسمتی ام که کامل خودمو ضایع کردم. یه جورایی کلا خودمو .... آره...16

    درس و نقاشی و فهم و هوش و شعور ! 16 خوب دیگه چی می مونه؟! 

    جالبترش اینجاست که در مورد نقاشی و ... که گفتم، من رفتم سمت هنر و اون رفت سمت رشته های ریاضی و .... 37

         

    من شما را به چالش دعوت میکنم!

    زیباکده

    وااااااااااای خدای من، سما جون عالــــــــــــــــــــــــی ، من پخش 15161616 نمی دانم با چه چشمی از خنده اشک بریزم الان من 15 بشدت یاد خاطرات بچگی خودم و یکی از دختردایی‌هام افتادم که خیلی با هم صمیمی بودیم و همیشه (منظورم از همیشه هر روز به معنی واقعی کلمه‌س ) ان پیش هم بودیم ولی نامه نگاریهایی میکردیم خیلی جدی در حد تمبر و پست و این داستانا که فکر کنم فقط تو بتونی الان محتوای عمیق و احساسی ادبی مباحثمون رو درک کنی 4 تازه یه جاهایی هم اساس میکم نیاز به رمزگشایی داره 

    زیباکده

    مهرمینا  وااااااااااااای آره دقیقا می دونم چی میگی ! 16 غیر از این نامه های دیگه هم دارم. یعنی کاملا اون فاز احساسی رو که میگی می فهمم. اون دفتر خاطراتا رو یادته؟ تو هم داشتی؟ می دادیم دوستامون یا معلم ها بنویسن؟! 15 یه جمله ها یا شعرایی فقط متعلق به همون دوران بود. الان اگه اینارو به بچه های این دوره نشون بدی کلی مسخره ات می کنن و از خنده رو زمین غلت می زنن! اصلا یه پیشنهاد دارم یه تاپیک می زنم همه بیان این جور چیزا رو بزاریم توش. نامه، نقاشی، هر نوستالژی یا خاطره ای البته نه از اینترنت چون این تصویرای نوستالژی اینترنتی دیگه خیلی زیاد شده، منظورم چیزایی که واسه خودمون باشه. به نظرت اسم تاپیکو چی بزارم بهتره؟

    رمز گشایی عااااالی بود 15

  • ۲۲:۴۴   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    * سما *
    کاربر فعال|646 |259 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 
    خیلی خندیدم سما جون مرسی که با ما هم به اشتراک گذاشتی منم همه نامه های دوستامو نگه داشته بودم نمی دونم کی گولم زد همه رو ریخت دور چه خاطرات خوبی می تونست باشه برام یادم بندازه اونموقع ها چجوری فکر می کردم
    زیباکده

    خواهش می کنم 4 بعد این همه سال هنوزم که هنوزه خودم هر وقت می خونم می میرم از خنده 15

    چقدررررررررر حیف ! چرا این کارو کردی؟ 13

    من کلا آدم نوستالژی بازیم .... کلی چیزا تو صندوقچه قدیمیم دارم از گذشته های دور و نزدیک 10

    ویرایش شده توسط * سما * در تاریخ ۷/۱۱/۱۳۹۴   ۲۲:۴۵
  • ۲۲:۴۵   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    * سما *
    کاربر فعال|646 |259 پست
    زیباکده
    metalik : 
    کجاشو اصلاح کردی؟
    زیباکده

    تو نامه یه غلط املایی داشتم جو گیر شدم عین همونو نوشتم تو متن . بعد درستش کردم تو متنی که گذاشتم 15

  • ۲۲:۵۲   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    مهرمینا
    کاربر فعال|869 |549 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 
    مهر مینا جون اگه نگه داشتی لطفا تو هم بذار خیلی جالبن این خاطرات مشترک. منم خیلی نامه می نوشتم که الان ندارمشون
    زیباکده

    فرک جون اتفاقا  نگهشون داشتم ، فقط نمیدونم در دسترسم هست یا جزو اون اقلامی هستش که مامانم طی پاکسازی و جابجایی‌ای که  داشتیم به انبار منتقل کرده ! درست میگی خیلی جالبن، حتی اگر دور هم ریخته شده باشه همین که آدم یادش میاد و اون حال و هوا و هیجانات و دوست داشتنی‌های دوران کودکی براش تداعی میشه حس خوبیه، و یه چیز جالب برای من اینه که خاطرات بچگی و نوجوانی و .. یعنی تا قبل از دانشگاه خیلی قویتر از بقیه دوره های زندگیم تو خاطرم مونده و گاهی جزئیات خیلی ریزی ازشون رو به یاد میارم، ولی بعد از اون بیشتر حس‌هایی که توی دوره‌های بعدی زندگیم داشتم بخاطرم مونده و قوی شده تا محتوای اتفاقات

  • ۲۳:۱۲   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    مهرمینا
    کاربر فعال|869 |549 پست
    زیباکده
    * سما * : 
    زیباکده
    مهرمینا : 
    زیباکده
    * سما * : 

    metalik mona mona فرک (Ferak) مریم-ش مهرمینا مرمری بهزاد لابی کژال مهرنوش مامان مانیا آهو آلما فاطمی  پرستو ♥ نازنین جون elham khajoi مامان رهام جون 

    چون متنش خیلی واضح نیست، تایپش کردم :

    "با سلام خدمت دوست عزیزم حدیث. امیدوارم که حالت خوب باشد. ای کاش گلی بودم که مرا به تو هدیه می دادند. ای کاش پروانه ای بودم که به هر جا که می خواستم پر می گشودم و به پیش تو حدیث مهربان و عزیز و خوبم می آمدم. من واقعاً تو را دوست می دارم. حیف آن روزها که قدر هم را نمی دانستیم و با هم دعوا می کردیم و حالا که می خواهید بروید یادمان آمد. واقعاً در سرویس که گریه کردم هیچ در خانه به قدری برایت گریه کردم که نمی دانی. حرفهای من به تو خیلی زیاد است ولی حیف که نمی شود همه را در کاغذ  سفیدم بنویسم. تو دوست خوبی برای من بودی. با این که یک سال از من کوچکتری هم درس و نقاشی و فهم و هوش و شعورت از من بیشتر است و یک حسن مهم دیگر داری که تو مرا نصیحت می کردی. نمی دانم با چه چشمی گریه کنم برایت با چه زبانی از تو تشکر کنم. ای کاش می مردم این لحظه غمناک را نمی دیدم. بیشتر از این وقتت را نمی گیرم."

    من نمی دونم با این استعداد ادبیات چرا شاعر و نویسنده نشدم! 15

    یعنی کشته مرده اون قسمتی ام که کامل خودمو ضایع کردم. یه جورایی کلا خودمو .... آره...16

    درس و نقاشی و فهم و هوش و شعور ! 16 خوب دیگه چی می مونه؟! 

    جالبترش اینجاست که در مورد نقاشی و ... که گفتم، من رفتم سمت هنر و اون رفت سمت رشته های ریاضی و .... 37

         

    من شما را به چالش دعوت میکنم!

    زیباکده

    وااااااااااای خدای من، سما جون عالــــــــــــــــــــــــی ، من پخش 15161616 نمی دانم با چه چشمی از خنده اشک بریزم الان من 15 بشدت یاد خاطرات بچگی خودم و یکی از دختردایی‌هام افتادم که خیلی با هم صمیمی بودیم و همیشه (منظورم از همیشه هر روز به معنی واقعی کلمه‌س ) ان پیش هم بودیم ولی نامه نگاریهایی میکردیم خیلی جدی در حد تمبر و پست و این داستانا که فکر کنم فقط تو بتونی الان محتوای عمیق و احساسی ادبی مباحثمون رو درک کنی 4 تازه یه جاهایی هم اساس میکم نیاز به رمزگشایی داره 

    زیباکده

    مهرمینا  وااااااااااااای آره دقیقا می دونم چی میگی ! 16 غیر از این نامه های دیگه هم دارم. یعنی کاملا اون فاز احساسی رو که میگی می فهمم. اون دفتر خاطراتا رو یادته؟ تو هم داشتی؟ می دادیم دوستامون یا معلم ها بنویسن؟! 15 یه جمله ها یا شعرایی فقط متعلق به همون دوران بود. الان اگه اینارو به بچه های این دوره نشون بدی کلی مسخره ات می کنن و از خنده رو زمین غلت می زنن! اصلا یه پیشنهاد دارم یه تاپیک می زنم همه بیان این جور چیزا رو بزاریم توش. نامه، نقاشی، هر نوستالژی یا خاطره ای البته نه از اینترنت چون این تصویرای نوستالژی اینترنتی دیگه خیلی زیاد شده، منظورم چیزایی که واسه خودمون باشه. به نظرت اسم تاپیکو چی بزارم بهتره؟

    رمز گشایی عااااالی بود 15

    زیباکده

    آره دقیقا !!!! 1515 اون دفتر خاطرات‌ها هم خیلی خوب بود :))))) و علاوه بر اون همون دفترچه خاطرات روزانه و ثبت علاقمندیها و ... که من فکر کنم رونمایی یه سریاشونو بذارم برای بعد فوتم که فرزندانم روحشون شاد شه از یافتنشون 416 راستی مامانم هم دوران خودشون که شونصد سال پیش میشه از همین دفتر خاطراتها که میدادن دوستاشون بنویسن داشته که اگر  هنوز داشته باشه و اون هم پیدا کنم چیزهایی جالبی توش یافت میشه ، با تاپیکت موافقم ولی نمیدونم تا چه حد میتونیم پرایوسی‌شو حفظ کنیم ، نیس که اسناد مهم و محرمانه ای هم هست !! 4 اسمش هم میتونه باشه "نوستالژی های خودمونی" مثلا یا یه چیز دیگه

  • ۲۳:۱۷   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    * سما *
    کاربر فعال|646 |259 پست
    زیباکده
    زیباکدهوااااااااااای خدای من، سما جون عالــــــــــــــــــــــــی ، من پخش 15161616 نمی دانم با چه چشمی از خنده اشک بریزم الان من 15 بشدت یاد خاطرات بچگی خودم و یکی از دختردایی‌هام افتادم که خیلی با هم صمیمی بودیم و همیشه (منظورم از همیشه هر روز به معنی واقعی کلمه‌س ) ان پیش هم بودیم ولی نامه نگاریهایی میکردیم خیلی جدی در حد تمبر و پست و این داستانا که فکر کنم فقط تو بتونی الان محتوای عمیق و احساسی ادبی مباحثمون رو درک کنی 4 تازه یه جاهایی هم اساس میکم نیاز به رمزگشایی داره 
    زیباکده

    مهرمینا  وااااااااااااای آره دقیقا می دونم چی میگی ! 16 غیر از این نامه های دیگه هم دارم. یعنی کاملا اون فاز احساسی رو که میگی می فهمم. اون دفتر خاطراتا رو یادته؟ تو هم داشتی؟ می دادیم دوستامون یا معلم ها بنویسن؟! 15 یه جمله ها یا شعرایی فقط متعلق به همون دوران بود. الان اگه اینارو به بچه های این دوره نشون بدی کلی مسخره ات می کنن و از خنده رو زمین غلت می زنن! اصلا یه پیشنهاد دارم یه تاپیک می زنم همه بیان این جور چیزا رو بزاریم توش. نامه، نقاشی، هر نوستالژی یا خاطره ای البته نه از اینترنت چون این تصویرای نوستالژی اینترنتی دیگه خیلی زیاد شده، منظورم چیزایی که واسه خودمون باشه. به نظرت اسم تاپیکو چی بزارم بهتره؟

    رمز گشایی عااااالی بود 15

    زیباکده

    آره دقیقا !!!! 1515 اون دفتر خاطرات‌ها هم خیلی خوب بود :))))) و علاوه بر اون همون دفترچه خاطرات روزانه و ثبت علاقمندیها و ... که من فکر کنم رونمایی یه سریاشونو بذارم برای بعد فوتم که فرزندانم روحشون شاد شه از یافتنشون 416 راستی مامانم هم دوران خودشون که شونصد سال پیش میشه از همین دفتر خاطراتها که میدادن دوستاشون بنویسن داشته که اگر  هنوز داشته باشه و اون هم پیدا کنم چیزهایی جالبی توش یافت میشه ، با تاپیکت موافقم ولی نمیدونم تا چه حد میتونیم پرایوسی‌شو حفظ کنیم ، نیس که اسناد مهم و محرمانه ای هم هست !! 4 اسمش هم میتونه باشه "نوستالژی های خودمونی" مثلا یا یه چیز دیگه

    زیباکده

    شونصد سال پیش، اگه مامانت اینو ببینه 27

    آفررررین برو پیدا کن دور هم بخندیم 4

    بااااااورت نمیشه داشتم تاپیکو درست می کردم، دقیقا به همین اسم فکر کردم! 46

    ویرایش شده توسط * سما * در تاریخ ۷/۱۱/۱۳۹۴   ۲۳:۲۰
  • ۲۳:۴۳   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    مهرمینا
    کاربر فعال|869 |549 پست
    گفتم شونصد؟! نچ! همون شونزده منظورم بود!
    سما جون، با این نکات و درک متقابل نوستالژیکی‌ای که باهات دارم بی هیچ شبهه‌ای و با ایمان و یقین کامل باورم میشه ، لایک
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان