در این هنگام ناگهان آسمان تیره وتار گشت و زمین به شدت به لرزش درآمد و گرد و خاک و طوفانی عجیبی به راه افتاد و همه با جیغ و وحشت به یه مکانی پناه بردند تا اینکه اوضاع کمی آرام گشت.
تمامی اعضای گروه ترسیده بودند و رنگ از چهرشان پریده بود.
یکی از بچه ها گفت این چی بود دیگه؟ چرا یهو اینجوری شد. جیمی از زبانش درفت و گفت زمین در حال نابود شدنه و ما ۵ روز بیشتر فرصت نداریم.
بهزاد گفت تو از کجا میدونی که ۵ روز فرصت نداریم؟
جیمی لحظه ای ساکت موند و ناگهان فرشته با عصبانیت تمام بلند شد و اسلحه رو از دست دلداده قاپید و محکم فشار داد روی مخ جیمی بی شعور.
فرشته : دِ بگو لعنتییییی تو همه چیزو میدونی و نمیخوای بگی ، بگو تا یه تیر خلاصت نکردم بگگگگگگو حروم لقمه.
فرک که دید واقعا فرشته عصبانی شده به سرعت به سمتش دوید دستش رو گرفت و گفت : اروم باش فرشته
فرشته گفت نه این نامرد یه چیزایی میدونه ولی نمیخواد دم بزنه
فرشته اینبار مصمم تر اسلحه رو اماده شلیک کرد و رو سر جیمی فشار داد گفت بگو لعنتی دیگه چیا میدونی؟
جیمی که از ترس خودش رو خیس کرده بود مِن مِن کنان گفت: راستش ... راستش اره فقط وفقط یه سفینه مونده
نوشان گفت : پس چرا گفتی ۳ تا سفینه مونده؟
دلداده گفت پس لابد درمورد رانندشم دروغ گفتی پس یکی هست که راش بندازه .
جیمی گفت اره رانندش هست .
فرک گفت پس اون کی میتونه باشه؟
دوباره فرشته اسلحه رو فشار داد رو مخ جیمی گفت اون کیه ناکِس بگو تا همینجا مخ تو نترکوندم .
جیمی سرش رو انداخت پایین و گفت: اون منم.
مهرنوش گفت : اِی ناااامرد پس تو خود خلبانشی؟
فرشته گفت : حالا دید من به این اعتماد نداشتم
ناکس ما رو چن روز علاف کرده بگو چجوری باید بهش برسیم؟
جیمی : تقریبا بر اساس محاسبات تیمی که داشتیم کره زمین در ۵ یا ۶ روز آینده نابود خواهد شد و ما سه روز فرصت داریم که خودمونو بهش برسونیم در واقع سفینه اصلی در جایی نزدیک به لنگر گاه مخفی کرده اند
بهزاد: پس تکلیف اون سفینه های ازمایشی دیگه چی میشه؟
جیمی : اونا همش حقه وکلکه تا مردم عادی بیشتر به سمت اون جذب بشن
نوشان : واسه چی نامردا این کارو کردین ؟ این کار و کردین که چی بشه؟
جیمی : در واقع این خواست خود ریاست جمهوریه اون تموم اعضای خونوادشو با بهترین سفینه که داشت فرستاد تا رفتن و این سفینه رو مخصوص خودش و افراد زیر دستش گذاشته تا دراسرع وقت زمین و ترک کنن.
دلداده: ما با این جنگ و نابودی زمین چجوری خودمونو بهش برسونیم؟ در صورتی که تا لنگر گاه ۴روز راه نیست ؟
جیمی : ما باید میانبر بزنیم به ناچار باید از وسط کویر لوت حرکت کنیم
فرک؛ اخه چجوری ما که وسیله نداریم؟ما همه مون هلاک میشیم اگه از این راه پای پیاده بریم
جیمی: چاره ای نیست وقت کمه وهر لحظه ممکنه به سرعت تخریب زمین به اینجا هم برسه باید تا میتونیم اذوقه واب ولباس گرم و خنک برداریم
فرشته گفت اره اگه یه ماشین لندکروزر مخصوص افرود تو کویر پیدا کنید رانندگیش بامن.
به این ترتیب سفر آنها شروع شد