""این بخشی از داستانی هست که تو نوشتی :
به هر حال غزل سعی کرد خوشبین باشه و سعید رو به قضایای روستا ربط نده ولی به خاطره اینکه دل خوشی هم از سعید نداشت پیام اخرش رو بدون جواب گذاشت .....
با خودش فکر کرد امروز اولین کاری که میکنم اینه که یواشکی برم پیش
پوریا ...پسری که با غزل ارتباط داشت تا ببینم اینروزا متوجه چیزه مشکوکی از خدیجه نشده بود یا اصلا امکان داره که خودش ب این موضوع مرتبط باشه ...""
منم فکر کردم پوریا پسری هست که با غزل ارتباط داره و اون پسر هاشم که با خدیجه ارتباط داره نیست. در واقع یه شخصیت به اسم پوریا به داستان وارد شد که از غزل خوشش میاد و غزل میخواد از طریق اون بفهمه رامین پسر هاشم چیزی میدونه در مورد مرگ خدیجه یا نه