خانه
355K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۲:۴۷   ۱۳۹۳/۷/۲۰
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت بیست و هفتم سریال  فاطما گل

     

    کریم از بانک میاد بیرون و میره سمت محضر برای انجام کارهایی که مد نظرشه !

     

    از طرفی مراسم توی خونه یاشاران در حال برگزاریِ و دوباره عروسی عقب میوفته ! رشات میخواد همه حقو حقوق اردوانو بده برای همین نمیخواد جنگ جدید راه بیوفته !!

     

    اردوان پیش مادرش درد دل میکنه . میگه :

     از این به بعد فقط منو تو هستیم . از این به بعد یه اردوان دیگه میبینی ، شاید بابا نباشه و اینارو ببینه اما همیشه پیشتمو جلوی بدیا ازت محافظت میکنم !

     

    | خونه جدید |

     اوضاع خونه نسبتاً آروم به نظر میرسه . کریم بشقاب غذاشو میبره توی آشپزخونه و با فاطمه رو به رو میشه !

     بهش میگه :

     فردا میخوام یکم باهات حرف بزنم .. فاطمه : چی میخوای بگی ؟ .. کریم : خواهشم میکنم فقط پنج دیقه ، شب بخیر !

     

    موقع رفتن کریم توی اتاق میبینه مریم لب رودخونه داره اشک میریزه برای همین میره تا آرومش کنه و بهش میگه :

     چی شده ؟

     اما مریم جوابی نمیده و در حالی که اشک میریزه میره توی اتاقش !

     

    صبح روز بعد همه دارن خونه رو ترک میکنن و وقتی کریم میبینه شرایط مهیاست میره تا با فاطمه حرف بزنه و بهش میگه :

     لطفاً بیا بشین یه چیزی میخوام نشونت بدم .. فاطمه : هیچی نمیخوام ازت .. کریم : به اسم تو وکالتنامه گرفتم که بعد رفتن بتونی طلاق بگیری !

     

    همین حرف باعث میشه تا فاطمه خوشحال بشه و برن تا دو تایی با هم حرف بزنن ..

     کریم یه پاکت در میاره و میگه :

     این بلیط هواپیماس . هفته بعد پنجشنبه میرم ، میرم بلژیک . اینم وکالتنامس ، همونجوری که گفتم فعلاً نیازی نیست کسی بدونه . اگه بخوای مریم جون میتونه کمکت کنه ! طلاق میگیری ، آزاد میشی . من نمیخواستم اینطوری وارد زندگیت بشم ، باور کن ترجیح میدادم بمیرم تا اینطوری وارد زندگیم بشی . راستش من ..

     

    و حرف کریم نصفه میمونه !

     

    اِمره و آسو میان پیش کریم و فاطما گل .. بالأخره آسو با همشون آشنا میشه اما خودشو به امره انیسه معرفی کرده !

     

    بعد از یه مکالمه کوتاه قرار میشه همه با هم برن بیرون ، فاطما گل اول مخالفت میکنه اما با اصرار بقیه راضی میشه و همین حرف یه امید کوچیک تو دل کریم باز میکنه !!

     

    | شرکت یاشاران |

     همه جلسه دارن . منیر داره با عوضی بازی راهکار میده تا سهم اردوان بهش داده نشه ، و نمیخواد الکی قدرتمند بشه اما رشات مخالفت میکنه و میگه :

     من هیچ وقت برادرمو نخوردم ، اون برادرزاده منه . اینجوری دست سلیمم قوی کنیم ، به اندازه سهامش به سلیمم میدیم . هرچیم تو ارث برسه میدم به سلیم ، از میراث عموش فقط حقی رو که داره طلب میکنه موقع ازدواجشونم به اسم باباش به ملتم سهام میرسه اینطوری مساوی میشن !

     

    از طرفی اردوان و وورال دارن آروم توی سالن میچرخن اما حرفی نمیزنن . سلیم هم میره تا به جمعشون اضافه بشه و میرن توی اتاق !

     سلیم : من اومدم مواظب بابام باشم .. اردوان : ببین چی میگم ، به عنوان وارث بابام سهامدار شرکتم ، واسه همینم میخوام زودتر شروع به کار کنم اولین اقدامم اینه که وورال گونی رو استخدام کنم ، میبینی ؟ آدم وقتی رئیس میشه همه چی آسونتر میشه .. وورال : باشه ولی بهتر نبود اول با عمو رشات حرف میزدی ؟ .. اردوان : نه اون چیزی نمیگه بعدم بیشتر از همه اون خوشحال میشه که سه تامون با هم باشیم ..

     

    گردش کریم و فاطمه ادامه پیدا میکنه . آسو از فاطمه در مورد اینکه اصالتاً کجایی هست میپرسه اما فاطمه نمیدونه که قصد اصلی این آدم چیه . با هر نگاهی که بین کریم و فاطمه میگذره یه حس بینشون وجود داره اما حسای متفاوت ، یکی علاقه و یکی تنفر . حتی آسو هم از ظاهری بودن این موضوع با خبر میشه اما چیزی نمیگه و این وسط ابراز علاقه های بی مورد و نشناخته امره به آسو جالب تر از هر نکته ایه ..

     

    بالأخره شب میشه ! فاطمه وکالتنامه کریمو میخونه اما کریم توی اتاقش حسابی بی تابی میکنه . نمیدونه که باید بره یا بمونه !

     وسایلشو جمع میکنه و دراز میکشه اما بعد از چند دیقه در حال بیرون رفتنه که فاطمه رو میبینه . جلوش وایمیسته و میگه :

     دارم میرم ، فکر میکردم دیگه نبینمت .. فاطمه : منتظر بودم .. کریم : از اینکه منو اینجوری شناختی خیلی ناراحتم ، خیلی چیزا هست که همش تو ذهنم تکرارشون میکنم اما نتونستم بهت بگم . خیلی ناراحتم . معذرت میخوام ، التماس میکنم منو ببخش ، یه روزی منو ببخش !

     

    و ساکشو برمیداره تا بره اما فاطمه میگه :

     کریم !! بخشیدم ، بخشیدمت . حالا برو !!

     

    کریم بهت زده ساکش از دستش میوفته ، با لبخند برمیگرده سمت فاطما گل ، دستاشو میگیره و میبوسه بهش خیره میشه ، بغلش میکنه و میگه :

     ازت ممنونم !

     

    اما ..

     همه اینا خوابه . کریم از خواب میپره و وقتی میبینه همه این لحظه ها توی خواب براش اتفاق افتاده ناراحت میشه . یه کاغذ برمیاداره و شروع به نوشتن میکنه ..

     

    بعد از چند روز بالأخره لحظه رفتن کریم میرسه ! از همه اون خونه و خاطره های بد قبل و بعدش تنها گلدوزیه کوچیک فاطمه رو با خودش میبره !

     لحظه رفتن باز هم اشکای مریم سرازیر میشه ، همدیگه رو بغل میکنن بلکه آروم بشه ، کریم از مدت کوتاه این دوری و بردن مریم پیش خودش در آینده میگه و به مریم میگه :

     از اینکه ناامیدت کردم و به خاطر کارام ازت معذرت میخوام ! میشه این نامه رو بدی به فاطما گل ؟ ولی بعد از اینکه من رفتم ، خداحافظ .. مریم : مواظب خودت باش ، مواظب باش اونجا سرما نخوری .. کریم : آدرسم که مشخص شد برات میفرستمش ، برات نامه مینویسم ..

     

    و دوباره توی آغوش هم آروم میگیرن !

     

    بالأخره تاکسی از راه میرسه و کریم لحظه به لحظه از مریم دورو دور تر میشه ! کسی نیست تا بیتابی های مریمو آروم کنه . فاطمه هم که این جدایی براش از هر چیزی جالب تره از پشت پنجره همه این اتفاقاتو میبینه !

     آخرین دیداد بین نگاه این دو نفر ردو بدل میشه و کریم استانبولو ترک میکنه و میره ..




    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان