خانه
185K

مجله سرگرمی زیباکده

  • ۰۰:۵۸   ۱۳۹۳/۵/۱
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|6236 |2085 پست
    خیلی خوشحال بودم.
    من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم.
    والدینم خیلی کمکم کردند، دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود.

    فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!

    اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم.

    یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی!
    سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت

    اگه همین الان 50 هزار تومان به من بدی بعدش حاضرم با تو...

    من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم.

    اون گفت: من میرم توی اتاق و اگه مایلی بیا پیشم.

    وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم..

    یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!

    پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی…!

    ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس رو بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم. به خانواده ی ما خوش اومدی..

    .
    .
    نتیجه اخلاقی: همیشه سعی کنید کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید شاید براتون شانس بیاره.
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان