۰۹:۴۱ ۱۳۹۳/۶/۱
ASEMANسه ستاره ⋆⋆⋆|5562 |3448 پست
زنی را میشناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پرشور است
دوصد بیم از سفر دارد
زنی را میشناسم من
که در یک گوشه خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده وتنهاس
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداس
زنی را میشناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست
زنی هم زیر لب گوید
گريزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من میزند شانه؟
زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارم
زنی با تار تنهایی
لباس تور می بافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند
زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست
نگاه سرد زندانبان
زنی را میشناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر
زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند
زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
چه بدبختی چه بدبختی
زنده یاد سیمین بهبهانی