خانه
329K

داستان های واقعی و عبرت انگیز

  • ۱۱:۵۱   ۱۳۹۳/۶/۴
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست

    داستان بسیار زیبا و آموزنده دو بیمار و دید زیبا




    در یک بیمارستان دو بیمار به نام های تام و جک وجود داشتن که تام اجازه حرکت کردن نداشت

    ولی جک که تختش کنار پنجره بود می تونست هر کاری بکنه .

    جک هرروز می رفت کنار پنجره و از زیبایی های طبیعت برای تام تعریف می کرد .

    جک می گفت که پشت پنجره پارک بزرگی وجود دارد که حوضی در وسط ان مانند ستاره می درخشد

    و پرندگان اواز می خوانند و کودکان بازی می کنند .




    جک هر روز تعریف می کرد ….

    یک روز صبح که تام از خواب بیدار شد دید که جک نیست …

    پرستار را صدا زد و گفت که اون کجاست . پرستار گفت اون مرخص شده و تازه تو هم بهتری و می تونی حرکت کنی …

    تام با اصرار فراوان بالاخره تختش رو به کنار پنجره برد … با صحنه ی عجیبی مواجه شد …

    پشت پنجره یک دیوار بزرگ بود که جلوی دید رو گرفته بود ……

    دوباره پرستار رو صدا زد و جریان رو براش تعریف کرد . پرستار جمله ای گفت که سر تا پام گیج رفت …

    پرستار گفته که جک نابینا بود…
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان