خانه
330K

داستان های واقعی و عبرت انگیز

  • ۱۳:۵۴   ۱۳۹۳/۶/۹
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست

    داستان جالب کریم خان زند و مرد فقیر و بزرگی خداوند


    *




    *


    درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .

    کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟

    درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .

    آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟


    داستان جالب کریم خان زند و مرد فقیر و بزرگی خداوند



    کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟

    درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !


    چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !


    روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .

    ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .


    ویرایش شده توسط mona mona در تاریخ ۹/۶/۱۳۹۳   ۱۳:۵۶
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان