شیطان !
مثل یك مهمان ناخوانده وارد شد . حضورش ناگهانی نبود ، انگار عادت
كرده بود كه بدون درب زدن وارد شود . خودش بود ، شیطان .
گفتم باز هم تو ! اقلاً درب بزن و وارد شو !
قهقهه سرداد و گفت : با دستهای بسته كه نمیشه درب زد . ببین
بعضی از آدمها دست مرا هم از پشت بسته اند .
بیچاره راست می گفت ، دستهایش از پشت بسته شده بود . گفتم
لعنت بر شیطان ، حق با توست . خُب چه فرمایشی داشتید؟
قیافه حق بجانبی گرفت و گفت : چه حرفها !!! من سایه به سایه
همراه همه آدمها هستم . هزاران سال است كه حتی یك لحظه هم
استراحت نداشته ام .
گفتم : كار و بارت چطوره ؟
آهی كشید و گفت : نپرس ، كوزه گر از كوزه شكسته آب میخوره .
دست هر كی را گرفتیم و به یك جایی رسوندیم فقط لعن و نفرینش
نصیب ما شد .
گفتم : ببین شیطان رجیم ، سه تا سوال داشتم - گفت خواهش میكنم
، هزارتا سئوال كن .
گفتم : اول بگو ببینم تو چرا شیطان شدی ؟
گفت : ای بابا ! این هم از اون حرفهاست - من فقط برابر آدم سجده
نكردم و با اون همه دب دبه و كب كبه ام از عالم فرشتگان رانده شدم ،
اما شما آدمها زورتون میاد جلوی خدا هم سجده كنید .
بیچاره راست می گفت .
گفتم : سئوال دوم اینكه بیشتر وقتها را كجا میگذرونی ؟
گفت : این سئوالت بَدَك نیست من بیشتر وقتها در كاخها ، پشت
میزهای ریاست ، توی جیبهای گَل و گشاد ، توی جاهای رنگارنگ ،
توی چشمها ، روی زبانها ، توی پاها و خلاصه همه جا هستم .
گفتم : آخرین سوالم اینه كه تو کجایی هستی ؟
زد زیر خنده و حالا نخند و كی بخند . آنگاه گفت : ما همین جایی
هستیم ، هم ولایتی خودتون ، یعنی تبعیدی همین آب و خاكیم ، اصلاً
ما خونه زاد هستیم .
داشت همینطوری وراجی میكرد كه خوابم برد . ولی لعنت بر شیطان ،
توی خواب هم دست بردار نیست.