خانه
330K

داستان های واقعی و عبرت انگیز

  • ۱۰:۰۴   ۱۳۹۳/۷/۹
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست

    معلم


    معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...

    دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا

    جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟

    معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم

    دخترك خیره شد و داد زد:

    چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا

    مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش

    صحبت كنم!

    دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و

    آروم گفت:

    خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...

    اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد...

    اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه

    نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر

    بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول

    می دم مشقامو ...

    معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...

    و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .

     
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان