خانه
330K

داستان های واقعی و عبرت انگیز

  • ۱۰:۰۹   ۱۳۹۳/۸/۵
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست

    اسم من...!









    اوایل ترم بود. صبح زود بیدار شدم که برم دانشگاه. چون عجله داشتم بجای ۵۰۰۰ تومنی یه پونصدی از کشوم برداشتمو زدم بیرون.


    سوار تاکسی که شدم دیدم اووووف یکی از دخترای آس و خوشگل کلاس جلو نشسته یه کم که گذشت گفتم بزار کرایه‌شو حساب کنم نمک گیر شه بلکه یه فرجی شد… با صدایی که دو رگه شده بود پونصدی رو دادم به راننده و گفتم: “کرایه‌ی خانم رو هم حساب کنید دختره برگشت عقب تا منو دید کلی سلام و احوالپرسی و تعارف که نه… اجازه بدین خودم حساب می‌کنم و این حرفا منم که عمرا این موقعیتو از دست نمی‌دادم و کوتاه نمی‌اومدم می‌گفتم به خدا اگه بزارم تمام این مدتم دستم دراز جلوی راننده هَمَشَم می‌دیدم نیشِ راننده بازه خلاصه گذاشت حسابی گلوی خودمو پاره کنم بعدش گفت: “چطوری با این پونصدی کرایه‌ی بقیه رو هم تو حساب کنی؟”


    یهو انگار فلج شدم. آخه پول دیگه‌ای نداشتم الکی سرمو کردم تو کیفمو وقت‌کشی تابلوُ… که دیدم خانم خوشگله کرایه‌ی جفتمونو حساب کرد ولی از خنده داشت می‌ترکید  داشت گریه‌ام می‌گرفت که اس.ام.اس داد و گفت: “پیش میاد عزیزم ناراحت نباش موافقی ناهارو با هم بخوریم؟ 


    حالا من بیچاره شارژ هم نداشتم جواب بدم! 



    خلاصه عین اسکلا انقد بهش زل زدم تا نگام کنه و گفتم: “باشه” این شد که ما چند ماهه باهم دوستیم ولی یه بار که گوشیشو نگاه کردم دیدم اسمِ منو “مستضعف” سیو کرده…!!!

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان