خانه
330K

داستان های واقعی و عبرت انگیز

  • ۱۱:۲۵   ۱۳۹۴/۱/۲۳
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست


    سه نفر زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند.

    در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک از زن ها چه طور از پسرانشان تعریف می کنند.

    زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمی رسد.

    دومی گفت : پسر من مثل بلبل اواز می خواند. هیچ کس پیدا نمی شود که صدایی به این قشنگی داشته باشد .

    هنگامی که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسیدند :

    پس تو چرا از پسرت چیزی نمی گویی؟

    زن جواب داد : در پسرم چیز خاصی برای تعریف کردن نیست. او فقط یک پسر معمولی است .ذاتا هیچ صفت بارزی ندارد.

    سه زن سطل هایشان را پر کردند و به خانه رفتند .

    پیرمرد هم آهسته به دنبالشان راه افتاد. سطل ها سنگین و دست های کار کرده زن ها ضعیف بود .

    به همین خاطر وسط راه ایستادند تا کمی استراحت کنند؛

    چون کمرهایشان به سختی درد گرفته بود. در همین موقع پسرهای هر سه زن از راه رسدند.

    پسر اول روی دست هایش ایستاد و شروع کرد به پا دوچرخه زدن.

    زن ها فریاد کشیدند: عجب پسر ماهر و زرنگی است!

    پسر دوم هم مانند یک بلبل شروع به خواندن کرد و زن ها با شوق و ذوق در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، به صدای او گوش دادند.

    پسر سوم به سوی مادرش دوید. سطل را بلند کرد و آن را به خانه برد.

    در همین موقع زن ها از پیرمرد پرسیدند: نظرت در مورد این پسرها چیست؟

    پیرمرد با تعجب پرسید:منظورتان کدام پسرهاست ؟من که اینجا فقط یک پسر می بینم.
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان