۱۱:۳۳ ۱۳۹۴/۸/۲۴
این حكایت را خیلی دوست دارم
♥•٠·
زنی زیبا و نازا پیش پیامبر زمانش میرود و میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه.!
پیامبر وقتی دعا میکند و وحی میرسد او را نازا خلق کردم.
زن میگوید خدا رحیم است و میرود.
سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید نازا و عقیم است. زن اینبار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود.
سال سوم پیامبر وقت زن را با کودکی در آغوش میبیند.
با تعجب از خدا میپرسد: بارالها،چگونه کودکی دارد اوکه نازا خلق شده بود!!!؟
وحی میرسد: هر بار گفتم عقیم است ،او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت.