خانه
330K

داستان های واقعی و عبرت انگیز

  • ۱۲:۱۴   ۱۳۹۴/۹/۱۴
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست

    یه دختر کوچیک به داروخونه رفت و گفت : معجزه دارید ؟

    داروخونه : معجزه میخوای واسه چی عزیزم ؟!

    دختر بجه : یه چیز بدی هر روز داره توی سر دادشم گنه تر میشه !

    بابام میگه فقط معجزه میتونه نجاتش بده .

    منم همه ی پولامو آوردم تا اونو باش بخرم .

    داروخونه : عزیزم منو ببخش که نمیتونم کمکت کنم ؛ ما اینجا معجزه نمیفروشیم .

    چشمهای دخترک پر از اشک شد و گفت : ولی اون داره میمیره ، تورو خدا یه معجزه بهم بدید .

    ناگهان دستی موهای دختر کوچولو رو نوازش کرد و صدائی گفت : ببینم چقدر پول داری ؟

    بعد پوالهارو شمرد و گفت : خدای من عالیه ،درست به اندازه خرید معجزه برای داداش کوچولوت !

    بعد هم گرم و صمیمی دست دختر رو گرفت و گفت : منو ببر خونه تون تا ببینم میتونم واسه دادشت محجزه تهیه کنم !

    اون مرد فوق تخصص جراحی مغز بود .

    دو روز بعد عمل بدون پرداخت هیچ هزینه ی اضافه ای انجام شد .

    هزینه ی عمل مقداری پول خرد بود و ایمان یک کودک ، مدتی بعد هم پسرک سالم به خانه برگشت .

    دکتر ارنست گروپ رئیس سابق بیمارستان هانوفر آلمان چندی پیش این خاطره رو در یک کنفرانسعلمی مطرح کرد.

    و آن مرد کسی نبود جز پرفسور مجید سمیعی

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان