این داستان نیست امروز برام اتفاق افتاد سوار تاکسی شدم راننده تعریف می کرد دیروز یه خانمی رو سوار کردم که وقتی می خواست کرایه بده پول کم داشت کلی خجالت کشید گفت اقا منتظر باش برم از بانک بگیرم بیارم نمی دونستم تو کیفم پول نقد کمه گفتم برو خانم مهم نیست هی اصرار کرد من هم گفتم نمی تونم مسافرای دیگرو معطل کنم برو حلالت باشه خلاصه با شرمندگی کلی تشکر کرد رفت . بعد از ظهر همون روز یه اقایی رو سوار کردم سه تا مسیر بردمش وقتی کرایه داد حجم پول و دیدم نشمرده گفتم اقا این زیاده گفت نه امروز قدمت برام خوب بوده هر جا رفتم کارم راه افتاده این کرایه حلالت . وقتی پیاده شد پول شمردم دیدم سیصدهزار تومن داده خیلی به حکمت خدا فکر کردم اخه من همچین کار خیری نکرده بودم . یکی از مسافرا گفت: اقا کارت و دست کم نگیر تو نون دلت و خوردی درست اون خانم نیازمند نبود ولی شما عزت نفسش نگرفتی این در حد کمک به یه نیازمنده