۱۱:۰۳ ۱۳۹۴/۱۱/۲۷
داستانک/ دیوانه محل!
تامی جونز هنگام بازگشت از اداره، در کوچه محل سکونتش، گربهای را دید که خرگوش همسایه را به دهان گرفته است. وقتی فهمید که خرگوش مرده، وحشتزده شد. چون میدانست همسایهاش چقدر آن را دوست دارد. پس، لاشه خرگوش را که کثیف و خاکآلود شده بود، در حمام شست و خشک کرد و با احتیاط آن را در قفس همیشگیاش قرار داد؛ به امید اینکه صاحبش فکر کند خرگوش در قفس مرده است.
چند روز بعد همسایه با آقای جونز جلوی در خانه برخورد کرد. همسایهاش گفت: «آقای جونز! شنیدی که «برفی» مرد؟» جونز خودش را به نفهمی زد و با ناراحتی گفت: «اوه، نه! چی شد؟» همسایهاش جواب داد: «صبح چند روز پیش، برفی رو دیدیم که توی قفسش افتاده. ولی مسئله اینه که فکر میکنم این اطراف یه دیوونه زندگی میکنه. چون فردای اون روزی که برفی رو خاک کردیم، یک نفر از زیر خاک درآورده بودش و بعد از اینکه شسته و خشکش کرده، دوباره گذاشته توی قفس!»