۱۱:۱۲ ۱۳۹۴/۱۱/۲۷
چوپانی در مقام وزارت
چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مىخاست و كلید 🔑بر مىداشت و درب خانه پیشین خود باز مىكرد 🤔و ساعتى را در خانه چوپانى خود مىگذراند.🙄 سپس از آنجا بیرون مىآمد و به نزد امیر مىرفت. شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مىرود 🤔و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست. امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد😶وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مىخواند.😳 امیر گفت: «اى وزیر! این چیست كه مىبینم؟»
وزیر گفت:🙂 «هر روز بدین جا مىآیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نغلتد.»🙄🤔
امیر، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد😳 و گفت: «بگیر و در انگشت كن؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى!»🤔
در آیه 5 سوره فاطر آمده است: «...فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا...»
🔹یعنی: «زندگی دنیا شما را نفریبد.»🔹