میگم یه چیزی یادم رفته

بس که حرصم گرفته بود ازشون؛ اینا رو یادم رفت بنویسم


ASEMAN :
پیرو نظر راز عزیز.... باید این رو هم اضافه کرد، محمدی که اجازه نمی داد مهناز با دوستش و مادر دوستش به خرید بره اما به برادر ثریا میگه چه اشکالی داره یه دختر با دوستاش بره مسافرت؟ به نظرم این یعنی مرگ خوبه اما برای همسایه!
یه مسئله ای که من رو توی داستان اذیت میکرد این بود که توصیف خونه. پدری مهناز برای سالهای 50 یا او ایل سالهای 60 بود، اما رفتار مهناز و محمد امروزی، اینکه محمد بلافاصله بعد از عقد کنار هم توی یه اتاق خوابیدند یا مثلا جلوی اون مادربزرگ سنتی بغل گرفتن و بوسیدن، بنظرم اون زمانها خیلی به این آداب و احترام ها اهمیت میدانند و راحت نبودند
