۱۵:۱۱ ۱۳۹۳/۹/۴
مهرنوشپنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
داستان چشمهایی که مال توست:
روایت داستان عالی بود و جملات ساده و جذاب بودن، عجیب نیست که اکثر خواننده ها از این داستان خیلی خوششون اومده ولی سوژه خیلی فرسوده و تکراری بود و وقتی این اتفاقات رو به صورت حتی حادتر می شه تو زندگی واقعی دبد اونم به وفور مطمئن نیستم که دلم بخواد اونو تو یه داستان کوتاه بخونم، به نظر من یکی از فرق های اصلی رمان با داستان کوتاه در انتخاب سوژه هست و در زمانی که فرصت برای شخصیت پردازی کامل نیست و حتی فرصت قضاوت در مورد شخصیت ها کمتر به دست میاد باید دنبال سوژه هایی رفت که در زندگی واقعی کمتر تو دسترس باشن و بشه حال و هوای جادویی رو به داستان داد، الان که دارم به صورت موازی داستان های کوتاهی از زنده یاد جمالزاده رو می خونم می بینم که پر هست از بازی با بدیهیات! استاد جمالزاده با زیرکی با حدس های آدم درگیر می شه و بدون پیچیده کردن داستان حالتهای بدیعی رو پیش رو می ذاره در حالی که در این داستان، خانم رهنما دست به دامن سوژه ای شده مثل هزاران شکست خورده عشقی معمولی که با مسخره کردن راه های برون رفت از وضعیت خودشون، این حالت پر از زجر رو تبرئه می کنن و دیگه هیچ سودایی تو سرشون نیست! بدون شک هر کدوم از ما کسانی رو می شناختیم که به دلیل همین مشکل خودکشی کردن و الان دیگه زنده نیستن یا دیوونه شدن و زندگی طبیعی ندارن و در حال خوندن این داستان ممکنه به خودمون بگیم آخرش شاید اینم شبیه یکی از اونا بشه ... فقط همین.