۱۲:۰۰ ۱۳۹۵/۲/۲۵
داستان کوتاه:
با توجه به نزدیک شدن فصل گرما در یکی از مساجد...
خیرین قصد جمع آوری پول برای خرید کولر داشتن و
صندوقی رو جلوی نمازگزاران چرخوندن...
به محض اینکه صندوق روبروی من قرار گرفت...
یه دونه هزار تومنی درآوردم و تو صندوق انداختم...
بعد از چند لحظه پشت سریم زد رو کتفم و مقداری پول بهم داد...
برا اینکه بندازم تو صندوق از هم جداشون کردم...
چهارتا تراول 50 تومنی...
30 تا ده هزار تومنی...
چندتا 5 تومنی...
خلاصه بعد از اینکه همه رو انداختم...
برگشتم بهش گفتم حاجی قبول باشه...
.
.
.
.
حاجی بهم گفت: از شما قبول باشه، پول خودت بود...!!
وقتی هزارتومنی رو درآوردی از جیبت افتادن...!!!!!
o_O