نامه هفدهم:
جان من، مرضیه!
از پیکرم به در شو. گفتی که دیگر طاقت این بازی قهر و آشتی را نداری و مرا ترک می کنی. می روی تا پیش دوستت از تئوری " سه قدم فاصله با معشوق " شکایت کنی.
بیهوده کوشیدم تا برایت استدلال کنم که این کار صلاح نیست. صلاح همان است که دل تو گواهی می دهد. من ترا به عشق آینده ات بخشیده ام. برای من دفاع از آزادی تو کافیست. می دانی که عادت ندارم قناری های قشنگ را در قفسی از میخ اتاقم بیاویزم که زیبایی را به اتاقم آورده باشم. تو جان منی، اما اگر خواستی چون نسیم که از صبح باغچه می گریزد، بگریز. همین که از عشق تو جان من بزرگ شد، مرا کافی است. من آبستن یک آدم دیگری هستم از خودم. دیر یا زود آن مصطفای دیگر به دنیا می آید و من از پیش تولدش را جشن گرفته ام. حتی انقلابی که در درونش هستم این اندازه مرا متحول نکرده است که تو کردی. "تو دست هایت را در باغچه دل من کاشته ای." و دو بوته یاس آن توی دلم گل داده است و همه فضای جانم را معطر کرده. همه در و دیوار این خانه امن، بوی ناامنی عشق ترا گرفته. فکر می کردم بوی باروت آن را پُر کند. از این پس هزاران نامه دیگر برای تو خواهم نوشت اما خودم آن را خواهم خواند. " صمیمانه ترین نامه ها، آنهائیست که برای هیچ کس نوشته می شوند. راست ترین نامه ها همین هایند." از روی عشق خودم به تو، عشق به انسان را آموختم. و بی پروای از هر چیز از روی همین مدل آن را به همه سمپات هایم خواهم آموخت. دیگر کسی را که تجربه عشقی ندارد، عضوگیری نخواهم کرد. عشق های بزرگ را از عشق های کوچکتر باید بنا گذاشت. عشق به خدا، عشق به مردم و عشق به مبارزه را از همین تمرین ها باید شروع کرد. به یاد تو دو گلدان یاس سفید و یک چراغ رومیزی خریدم تا نور و بوی ترا استشمام کنم.
" مصطفی "