خانه
2.84M

شعر و شیدایی

  • ۱۷:۴۳   ۱۳۹۴/۹/۷
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست
    می‌ترسم !

    می‌ترسم

    باران برتمام دنیا ببارد و تو نباشی
    از آن روزی که رفته‌ای من عقده‌ی باران دارم…
    . . .
    آه زمستان بود
    زمستانی که پوستینش را بر من می‌افکند
    و من از سرما و دلتنگی هیچ هراس نداشتم
    و تو نجوا می‌کردی:
    دست‌هایت را بیاور گیسوانم اینجاست!
    . . .
    حالا می‌نشینم
    و باران‌ها تازیانه می‌زنند
    بر بازوانم، بر رخساره‌ام ، بر اندامم…
    پس چه کس پناهم دهد؟
    ای همچون کبوترِ مسافر در میان چشم و نگاه!
    چگونه تو را از خاطراتم بزدایم؟
    تو همچون نقش روی سنگ در قلبم جاودانه‌ای
    ای که در قطره قطره‌ی خونم خانه داری!
    هر کجا که باشی دوستت دارم
    ناشناخته‌هایی در توست
    گوشه‌ای از تاریخ و سرنوشت
    که پا به عرصه‌اش می‌گذارم…
    ” شعری از نزار قبانی “
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان