۱۳:۰۶ ۱۳۹۴/۹/۹
دوش در گوشه یِ محراب مِی ناب زدیم
آتش از باده گرفتیم به محراب زدیم
من و ساقی زِ ره مستی و بی پروایی
نقشِ افسانه یِ این دایره بر آب زدیم
تا سحر جامه دریدیم به پایِ دل تنگ
ساز را موی کشیدیم به مضراب زدیم
آسمان تیره شد از دودِ دل سوختگان
ما دویدیم درِ خانه یِ مهتاب زدیم
خواب خوش بود که ما را به چنین روز افکند
اشک در دیده نشاندیم، رهِ خواب زدیم
آشنایان ره از ورطه گذشتند و ما
چون حباب سرِ خُم خیمه به غرقاب زدیم
به امیدی که نشیند برِ ما دوست شبی
سنگ بر شیشه خورشید جهانتاب زدیم
در غمِ آنکه به پا خاست و از پا افتاد
خون دل بر جگر دیده یِ بی تاب زدیم
قاسم لاربن