۱۳:۴۳ ۱۳۹۴/۹/۹
من بلا گردان چشمت ماهتابی یا پری؟
دست آن نقاش را بوسم كه این نقش آفرید
گیسوان ابریشمی رخسارگردون مرمری
میدرخشد چشم صدرنگ تو چون فیروزه ها
آسمان سبز هم حیران از این مینا گری
شانه ات را طاقت ابریشم مهتاب نیست
برگ گل با من هماواز است در این داوری!
گلبنان پر میكشند از باغ با لبخندعشق
گر خرامان بگذری با قامت نیلوفری
سینه را عریان مكن در چشمهء مهتاب ها
تا بماند آسمان در فرصت روشنگری!
آرزوی عاشقانی در میان پیرهن
در چمن چون میكنی با ناز دامن گستری
دختر ماهی؟رقیب زهره ای؟روشن بگو!
خواب میبینم بگو فریاد از این نا باوری
ای دریغا وقت پیری سوختم از درد عشق
سینه ام پر آتشست و موی من خاكستری