خانه
2.85M

شعر و شیدایی

  • ۱۴:۳۴   ۱۳۹۴/۹/۹
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست

    سال ها پیش ازین به من گفتی
    که «مرا هیچ دوست می داری؟»
    گونه ام گرم شد ز سرخی ی ِ شرم
    شاد و سرمست گفتمت «آری!»

    باز دیروز جهد می کردی
    که ز عهد قدیم یاد آرم
    سرد و بی اعتنا تو را گفتم
    که «دگر دوستت نمی دارم!»

    ذره های تنم فغان کردند
    که، خدا را! دروغ می گوید
    جز تو نامی ز کس نمی آرد
    جز تو کامی ز کس نمی جوید

    تا گلویم رسید فریادی
    کاین سخن در شمار باور نیست
    جز تو، دانند عالمی که مرا
    در دل و جان هوای دیگر نیست

    لیک خاموش ماندم و آرام
    ناله ها را شکسته در دل تنگ
    تا تپش های دل نهان ماند
    سینه ی خسته را فشرده به چنگ

    در نگاهم شکفته بود این راز
    که «دلم کی ز مهر خالی بود؟»
    لیک تا پوشم از تو، دیده ی من
    برگلِ رنگ رنگِ قالی بود

    «دوستت دارم و نمی گویم
    تا غرورم کشد به بیماری!
    زانکه می دانم این حقیقت را
    که دگر دوستم... نمی داری...»

    زنده یاد سیمین بهبهانی
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان