خانه
2.85M

شعر و شیدایی

  • ۱۴:۳۹   ۱۳۹۴/۹/۹
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست
    سرم را می‌گذارم روی بالین، که تا شاید سراغم را بگیرد
    اقلا ً در میان خواب دستت، بیاید نبض داغم را بگیرد:

    دلم هرچند آغوشی‌ست ناچیز، برایت بستر ِ سبزی‌ست برخیز
    بیا یک دفعه پیش از آن که پائیز، بیاید جان باغم را بگیرد

    شب‌است و در خیابان هایِ خسته، میان برف ها چترم شکسته
    کمر را باد-برفی سخت بسته، که تا از من چراغم را بگیرد

    میان حجم انبوهِ سیاهی، شدم در کوچه های شهر راهی
    از آن بالا مگر لطفی، نگاهی، غم و رنجِ فراقم را بگیرد

    الهی آتنا
    آن ماه،
    آمین!
    به یک‌دم می‌پرم از خوابِ سنگین
    که نزدیک است در پایان کابوس، سگی ولگرد ساقم را بگیرد

    نمی‌یابم ترا و می‌فشارم، دو دستم را به سر، شعری بگویم
    غم بی‌تو به سر بردن عزیزم، نباید اشتیاقم را بگیرد

    اکرام بسیم
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان