۱۴:۴۵ ۱۳۹۴/۹/۹
پروانه شدم ، بال زدم ، سوخت دو بالم
دیوانه شدم ، داد زدم ، وای به حالم
بیخود شدم از خویش و از این گردش ایام
نومید و سر افكنده از این طالع و فرجام
مستانه شدم ، باده زدم گاه به گاهی
دل خسته ز می ، باز شدم غرق تباهی
خندیدم و گفتم شود از باده حذر كرد!
از كوچه مستان به چنین حال گذر كرد!
حال این منم و حال من و سوخته بالی
دیوانه و بیخود شده ای ، رو به زوالی
نومیدی و مستی ، به چنین درد دچاری!
دل خسته ای و خنده كنان ، باز خماری!
اینبار بسازم به همین بی پر و بالی
عاشق شوم و عشق رسانم به كمالی