۱۲:۰۵ ۱۳۹۴/۹/۱۰
این بار به داد دل خود دیر رسیدم
عاشق شدم و قطع شد از خویش امیدم
گفتم که چه آمد به سرت ای دل من؟ گفت:!
برخورد نگاه و پس از آن هیچ ندیدم
رفته است جونیم به همان سادگی از دست
یک عمر برایش چقدر نقشه کشیدم
گفتم برود بر سرکاری که بیرازد
هر چیز که می خواست بجز عشق خریدم
هر بار که پرسید بگو عشق چه شکلی ست
یک ریز از این شاخه به آن شاخه پریدم
آن واهمه ها آه همان ها سرم آمد
از بس که گریزان شدم از بس که دویدم
هر وقت کسی گفت تو را دوست...به سرعت
رد می شدم انگار نه انگار که شنیدم
این آه همان عاشق زار است که می گفت
یک روز الهی بچشی آنچه کشیدم