خانه
2.85M

شعر و شیدایی

  • ۱۲:۲۷   ۱۳۹۴/۹/۱۰
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست
    چشم می بندی و بغض کهنه ات وا می شود

    تازه پیدا می شود آدم که تنها می شود



    دفتر نقاشی آن روزها یادش بخیر

    راستی! خورشید با آبی چه زیبا می شود



    توی این صفحه؛ بساط چایی مادربزرگ...

    عشق گاهی در دل یک استکان جا می شود...



    زندگی تکرار بازی های ما در کودکی ست

    یک نفر مادر یکی هم باز بابا می شود



    چشم می بندی که یعنی توی بازی شب شده

    پلک برهم می زنی و زود فردا می شود



    گاه خود را پشت نقشی تازه پنهان می کنی

    گاه شیرین است بازی گاه دعوا می شود



    می شماری تا ده و دیگر کسی دور تو نیست

    چشم را وا می کنی و گرگ پیدا می شود



    این تویی طفلی که گم کرده ست راه خانه را

    می گریزد؛ هی زمین می افتد و پا می شود



    گاه باید چشم بست و مثل یک کودک گریست

    چیست چاره؟ لااقل آدم دلش وا می شود



    تو همان طفلی که نقاشیش کفتر بود و صحن

    و دلت این روزها تنگ است... آیا می شود؟...



    حسن بیاتانی
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان