خانه
2.86M

شعر و شیدایی

  • ۱۳:۲۴   ۱۳۹۴/۹/۱۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28210 |24368 پست
    رفتم از شهر شما با دل دیوانه ی خویش
    همچومرغی که پریدست ز کاشانه خویش


    نور عشقی که درآن خانه ندیدیم ،افسوس
    میبرم این دل ویران شده را خانه خویش


    بگذارید که آزاد شوم زین غم و درد
    بگشایم گره پیله ی پروانه ی خویش


    دلم افسانه ی افسون نگاهی شده بود
    بگذارید به پایان برم افسانه ی خویش


    وای بر من که چه ارزان به شما دل دادم
    مرغ دل را ببرم باز سر لانه ی خویش


    سالها گوهر جان فرش قدومش کردم
    باید این جان ببرم بر در جانانه خویش


    شانه ای هیچ نبودید ، که سر بگذارم
    تا مگر دل نهد این سر، بسر شانه خویش


    بد شکسته است مرا ساقیتان جام امید
    می روم تا بزنم جام ، به میخانه خویش


    تا کجا باز شود بخت جدا مانده ی دل
    میروم در پی تقدیر جداگانه ی خویش
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان