۱۵:۲۶ ۱۳۹۴/۹/۱۰
کُشته ما را مدلِ بی بدلِ دلبری ات
سیبِ لبنان شده ای در گرهِ روسری ات
دختر و این همه اطوار و ادا جایز نیست
رفته از یاد مگر، رسم و رهِ مادری ات
گفته بودی که به دلداریِ من می آیی
کرده آواره مرا، این سخنِ سرسری ات
مانده ام همچو مریضی درِ درمانگاهی
دامنت را بگشا، تا که شَوَم بستری ات
شده فرسوده، نمایِ بدنِ خاکی من
باز سازی بنما با بدنِ مرمری ات
دلم از این همه ظلمی که تو بر من کردی
شده عاصی و به تنگ آمده از خودسری ات
خواستم تا یَمَنم را کنم ارزانی تو
تا نگینی بشوَم در دلِ انگشتری ات
آه حوای دلم، شرم کن از مردم شهر
تا که من پیش، از آدم بشوم مشتری ات