خانه
2.86M

شعر و شیدایی

  • ۱۲:۵۷   ۱۳۹۴/۹/۱۴
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست
    عاشقی دیدم که از معشوقه حسرت می خرید
    تکه تکه قلب را می داد و مهلت می خرید

    تا سحر بیدار بود و با زبانِ عاشقی
    جرعه جرعه شعر می نوشاند و لکنت می خرید

    لابلای دوزخِ شبهای حسرت زای خویش
    در خیالاتش، کنارِ یار، جنّت می خرید

    در کنارِ سفره ی خالی، برای عشقِ خود
    از خدای مهربانِ خویش برکت می خرید

    لحظه لحظه ساعتش را می شکست و بعد از آن
    لحظه ها را می شمرد و باز ساعت می خرید

    قسمتش چیزی به جز تنها شدن گویا نبود
    از قضا، در کوچه ی تقدیر، قسمت می خرید

    متهم می شد میانِ خلق، اما باز هم
    آبرو می داد و جایش، بارِ تهمت می خرید

    نامِ شاعر را نگویم تا نباشد غیبتش
    بینوا در شهر می گشت و محبت می خرید
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان