۱۲:۵۹ ۱۳۹۴/۹/۱۴
دیدمش اما چه حاصل او نگاهش مرده بود
خاطرات عشق پیشین را زخاطر برده بود
آنکه روزی برق چشمش تارو پودم را گسست
خالی از عشق و هوس در پیله اش افسرده بود
پیش رویم بود اما همچنان بیگانه ایی
همچو گلبرگی که تیپای خزان را خورده بود
غرق رویایش من و او غرق در افسردگی
همچنان قابی که عکسی در دلش پژمرده بود
آنکه در رویای من زاییده شد اینک کجاست؟
از کنار من گذشت اما تو گویی مرده بود