۱۲:۵۹ ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
من سکوت خويش را گم کرده ام
لاجرم در اين هياهو گم شدم
من ، که خود افسانه مي پرداختم
عاقبت افسانه ي مردم شدم
اي سکوت، اي مادر فريادها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو ، راهي داشتم
چون شراب کهنه ، شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردي به شهر يادها
من نديدم خوشتر از جادوي تو
اي سکوت ، اي مادر فريادها
گم شدم در اين هياهو ، گم شدم
تو کجايي تا بگيري داد من؟
گر سکوت خويش را مي داشتم
زندگي پر بود از فرياد من!
فريدون مشيري