۱۴:۰۹ ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
گفتم شبي با دلبري مست و غزلخوانت كنم
وقت سحر با عشق خود من مات و حيرانت كنم
يك لحظه چون غافل شدم ديدم كه رفتي با رقيب
من امدم دنبال تو شايد كه مهمانت كنم
دستت ميان دست او چشمان تو دنبال من
گفتم نگاهم ميكني شايد پشيمانت كنم
يك لحظه چرخاندي سرت دنياي من وارونه شد
اي كاش ميشد لحظه اي دل را به قربانت كنم
لعنت به عشقي كه مرا ديوانهء چشمت نمود
ويرانه كردي خانه ام يكروز ويرانت كنم
چون ميروي ديگر برو هرگز نميخواهم تو را
خواهم شبي با عاشقي تنها و گريانت كنم